- شنبه ۴ آذر ۹۶
- ۲۰:۰۰
نویسنده: طارق رمضان
رویا، صلح
پیروزی مقابل احزاب، سپس مقابل بنی قریظه موقعیت مسلمانان را در شبه جزیره تغییر داد. بدون شک پیامبر و یارانش قدرتی مسلم و مؤثر داشتند. در امپراطوری ایران و بیزانس برخی از محمد به عنوان «پادشاه قدرتمند عربها» سخن میگفتند. محمد به محض این که خطری را احساس میکرد، بلافاصله برای پیشگیری از هر نوع طغیان یا حملهای، سپاهی میفرستاد و این گونه پیام آشکاری را به همهی قبایل همسایه میداد: که مسلمانان مدینه آمادهی جنگ و دفاع هستند در یکی از این لشکرکشیها علیه بنیمصطلق در ۵ یا ۶ هجری بود که رویداد گم شدن گردنبند عایشه، روی داد. این رویداد و رویدادهای دیگر یادآوری میکردند که زندگی و تعلیمات در طی جریانها و موقعیتها دنبال میشد و مناسک مذهبی همزمان با بررسی بعد اجتماعی اخلاق اسلامی، روشن میشد. مشکلات داخلی به ویژه با رفتار تعدادی از منافقین، که سعی میکردند در هر موقعیتی مشکلی برای محمد ایجاد کنند، همچنان باقی بود.
خواب
ماه رمضان شروع شده بود و پیامبر بنابر عادت در طول شب عبادتش را افزایش میداد و اهتمام بیشتری به آسایش فقیران و نیازمندان نشان میداد. ماه رمضان ماه ارتقای روحی است، محمد هر سال در ماه رمضان هر آنچه که از قرآن بر او وحی شده بود، برای جبرئیل میخواند، نمازهایش را طولانیتر میکرد و تراویح را به جای میآورد. ماه رمضان موسم دعا است در این ماه زنان و مردان روزهدار در مدت روز از خصوصیاتی که نشاندهندهی انسان بودنشان است، رهایی مییابند؛ آشامیدن، خوردن و ارضای امیال جنسی را کنار مینهند.
مؤمنین در حالی که بر نیازهای طبیعیشان مسلط میشوند سعی میکنند به صفات رحمانی نزدیک شوند، با تأمل به او نزدیک شوند، مسلمانان باید ورای روزهی جسمی، با روزه زبان و دل، از دروغ، حرفهای بیهوده و دور از ادب دوری کنند و با قلبشان از افکار و احساسات منفی دوری کنند. این نظام روحی، همان طور گفتیم، با این مطالبه همراه شده است که باید نسبت به فقرا توجه و دغدغه داشت. ماه رمضان، ماه قرآن است و بخشندگی و بخشش و انسجام پیامبر به مؤمنان، زن و مرد و بچه سفارش میکند که در آخر ماه رمضان برای رفع نیاز همهی اعضای جامعه در روزهایی که جشن میگیرند زکات فطر را بپردازند. نمیتوان به خدا نزدیک شد مگر اینکه به فقیران و تهیدستان نزدیک شد. این احترام و توجه به تهیدستان است که انسان را به خدا نزدیک میکند.
در مدت این ماه بود که پیامبر خواب عجیب حیرتانگیز و خوشحالکنندهای دید. او خواب دید که با سر تراشیده در حالی که کلید کعبه در دست راستش است، وارد کعبه شده است. رویای بسیار آشکاری بود، و پیامبر بنابر عادتش در شرایط مشابه، این رویا را همچون نشانه و پیامی تفسیر کرد. روز بعد، خوابش را برای صحابه تعریف کرد و به آنها اعلام کرد که به زودی باید خود را برای انجام مناسک حج عمره در مکه آماده کنند. آنها از این خبر خوشحال و متعجب شدند. چگونه میتوانستند وارد قلب مکه شوند، قریش چگونه اجازه میداد؟ چگونه از رویارویی جلوگیری میکردند؟ اعتماد پیامبر آنها را آرام کرد. حرکت در ماه ذوالقعده، یکی از ماههای حرامی که اعراب هرگز در آن ماه نمیجنگیدند، صورت گرفت. به علاوه، خوابهای پیامبر همیشه صادق بودند و باعث آرامش و اطمینان آنها میشد. آمادهی سفر شدند.
حدود ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ نفر به راه افتادند. خطر واقعی بود، اما پیامبر اجازه نداد که سلاح حمل کنند (مگر شمشمیرهایی برای شکار یا ضرورت سفر) او امسلمه و همچنین نسیبه و امهانی – آن دو که هنگام اولین پیمان عقبه حضور داشتند – را با خود همراه داشت. پیامبر در اولین توقفگاه، به گردن شترهایی که برای قربانی آورده بود، قلاده آویزان کرد. اهل مکه هم خیلی سریع خبردار شدند که کاروان مسلمانان به منظور دیدار کعبه در راه مکه هستند. سالها بود که زیارت حرم مکی حق قانونی قبایل شبه جزیره بود، اما قریش به نسبت مسلمانان خود را مقابل تنگنایی سخت میدید. از طرفی ممنوعیت ورود آنها را چگونه توجیه میکرد(و در این ماه حرام که جنگ کردن ممنوع است، چگونه آن را تحمیل کند) از طرف دیگر چگونه میتوانست به دشمن اجازهی ورود بدهد که اعتباری تحملناپذیر به دست میآوردند. قریش تصمیم گرفت که خالد بن ولید را در رأس ۲۰۰ نفر برای جلوگیری از نزدیک شده عمره گزاران به مکه بفرستد.
پیش قراول مسلمانان به آنها خبر داد و آنها مسیرشان را تغییر دادند تا حتی المقدور از هر موقعیتی که به رویارویی حتمی منجر میشد، جلوگیری کنند.
پیامبر با تکیه بر شناخت یکی از صحابه که موقعیت را میشناخت راهی را در پیش گرفتند که به طرف جنوب مکه در مرز سرزمین مقدس در دشت حدیبیه منتهی میشد. در آن جا بود که شتر پیامبر قصوه ایستاد و دیگر جلو نرفت. همانند هفت سال پیش در مدینه، پیامبر همچون نشانهای آن را تلقی کرد، میبایست توقف میکردند تا با قریش دربارهی ورود زایران به مکه مذاکره کنند.
قریش یک بار دیگر از رفتار پیامبر بسیار تعجب کردند که با هیچ یک ار عادات مذهبی، فرهنگی یا جنگی منطبق نبود. قدرت جدیدشان آنها را نیرومند کرده بود ،بدون سلاح آمده بودند، در واقع خود را به خطر انداخته بودند، در حالی که در موقعیتی بودند که میتوانستند بر دشمن تسلط داشته باشند. به علاوه او که دین جدیدی آورده بود، اما برای حفاظت از حملات آنها بر سنتهای عرب تکیه میکرد. بدین معنا او قریش را در دو راهی بسیار سختی گذاشته بود: باید بین حیثیتشان (احترام به قوانین) و از دست دادن اعتبارشان (اجازهی ورود مسلمانان) یکی را انتخاب میکردند. تاکتیکهایی که محمد انتخاب کرده بود نشان میداد که پیروز است.
مذاکرات
قریش مصمم بودند که به مسلمانان اجازهی برگزاری عمره را ندهند، اما همچنین، طبیعتاً آنان از نیت واقعی محمد خبر نداشتند. تصمیم گرفتند که نمایندهای از طایفه بنوخزاعه، به نام بدیل بن ورقه، که با هیچ کدام از طایفهها روابط بدی نداشت، به عنوان واسطه بفرستند. بدیل نزد آنها رفت و پیامبر به او اطمینان داد که قصد جنگ ندارند و فقط میخواهند عمره را انجام دهند و سپس برگردند. او اضافه کرد که با این وجود آمادهی نبرد با کسانی است که حق آنها را زیر پا بگذارند و اجازه ندهند که آزادانه مثل همهی طایفهها و قبایل دیگر به حرم بروند. اگر قریش نیاز به بررسی دارد، آنها در حدیبیه خواهند ماند و منتظر میمانند تا قریش آمادگی پیدا کند. بدیل به مکه برگشت و از آنها خواست که به مسلمانان اجازهی ورود بدهند. اما از سخنان او استقبال سردی شد و به خصوص عکرمه پسر ابوجهل به شدت با این نظر مخالفت کرد.
عروه، یکی از رؤسا، پیشنهاد داد که به دیدار محمد برود و با او مذاکره کند و نگاهی دقیقتر به کسانی که با او هستند و نوع لشکرکشی او بیندازد. او نزد پیامبر رفت و بنابر شیوهها و عادات معمول بین قبایل عرب با او شروع به گفتگو کرد ، با او دوستانه حرف زد. همان طور که عادت بین رؤسای قبایل بود محاسنش را گرفت اما یکی از مهاجرین، مغیره با او به شدت برخورد کرد و او را تهدید کرد که در صورت ادامهی این کار او را بزند. عروه تعجب کرد، اما هنگامی که قبل از رفتن از اردوگاه مسلمانان دیدار کرد از مشاهدهی تقوی و احترام مؤمنان نسبت به رهبرشان محمد تعجب کرد او نزد قریش برگشت و همان حرف بدیل را زد. عاقلانهترین کار این است که به مسلمانان اجازهی ورود بدهند، ظاهراً قصد جنگ ندارند. با این همه باز پذیرفته نشد.
در حالی که عروه در مأموریت بود، دو اقدام دیگر برای مذاکره انجام شد. هُلیس از بنی حارث هم برای مذاکره با پیامبر آمده بود. پیامبر از دور او را شناخت و میدانست او و طایفهاش برای مناسک مذهبی و مقدسات احترام قائلند. پیامبر فرمود: گلهی شتری را که برای قربانی کردن با خود آورده بودند در نقطهی دید او قرار دهند. هنگامی که هلیس شترها را دید، پیام را دریافت و تصمیم گرفت بلافاصله برگردد، متقاعد شده بود که محمد با نیت انجام صلحطلبانهی زیارت آمده است. پیامبر هم بیکار نماند، مأموری به نام خراش نزد قریش فرستاد، اما عکرمه به او گوش نداد و پشت زانوی شترش را قطع کرد، و میخواست بر او ضربهای بزند که هلیس برای حمایت از او وساطت کرد و از او خواست که بگذارند سالم نزد پیامبر برگردد.
چهار مذاکره بینتیجه مانده بود و قریش از همیشه آشتیناپذیرتر مینمود. پیامبر تصمیم گرفت فرد دیگری را، که در مکه مورد احترام و حمایت باشد و سرنوشتی همچون خراش نداشته باشد و به حرفهای او گوش فرادهند، بفرستد. عثمان بن عفان، دامادش را انتخاب کرد، که پیوندهای محکم طایفهای در مکه داشت و کسی جرأت نمیکرد او را مورد آزار قرار دهد. در واقع از او به خوبی استقبال شد، اما او هم با جواب رد مواجه شد. قریش اجازهی انجام زیارت را به مسلمانان نمیدادند. او اگر میخواست میتوانست خود طواف کند، اما محمد و افرادش اجازهی ورود نداشتند.
عثمان این پیشنهاد را رد کرد. مأموریتش طول کشید، پیامبر سه روز از او خبری نداشت. شایعهی کشته شدن عثمان پخش شد و پیامبر را غم بزرگی فراگرفت. چنین عملی از جانب قریش – که مأموری را در ماه حرام بکشند و حق مسلم مسلمانان را برای زیارت کعبه رد کنند، چون که حق همهی قبایل بود – برای مسلمانان مانند اعلان جنگ بود، در حالی که آنان ۴بار نیت صلح طلبانهشان را تکرار کرده بودند، باید خود را برای بدتر از این آماده میکردند.
بیعت رضوان
پیامبر یارانش را فراخواند. او در پای درخت اقاقیایی نشست و از همهی مسلمانان خواست که با او بیعت کنند. با این کار آنها صریحاً تأیید میکردند که نتیجهی کار هر چه باشد، کنار پیامبر خواهند ماند. آنها بدون سلاح، برای گزاردن عمره آمده بودند و خود را در مقابل احتمال نبردی که اصلاً آمادهی آن نبودند، میدیدند. اثبات وفاداری به پیامبر برای آنها بدین معنا بود که سوگند یاد کردهاند که تا هنگام مرگ فرار نکنند، زیرا که میان نیروهایشان هیچ توازنی وجود نداشت. پیامبر هم دست چپش را در دست راستش گذاشت و به حاضرین فرمود: این به نشانهی بیعت عثمان است، که هیچ نشانی از زنده بودنش وجود نداشت.
ناگهان عثمان بعد از بیعت صحابه ظاهر شد، پیامبر خوشحال شد؛ نه تنها به خاطر آن که عثمان دامادش زنده بود، بلکه جنون قریش به حدی نرسیده بود که آداب ماههای حرام را زیر پا بگذارند. احتمال نبرد با قریش کم شده بود، پیامبر خبردار شد که آنها بالاخره مأمور جدیدی، سهیل بن عمرو را برای بستن قرار داد رسمی با مسلمانان فرستادهاند. پیامبر تصمیم گرفت او را بپذیرد و پیشنهادهایش را بررسی کند.
عثمان نیز شخصاً برای پیامبر سوگند وفاداری خورد. او هم مثل بقیه دریافته بود که بیان این وفاداری در حالت احتمال جنگ ضروری است. اما مسائل از آن به بعد کاملاً وارونه شد، محمد وارد معاملهای دربارهی صلح بین قریش و امتش شد، همه بیعت داده بودند و تصور میکردند که در شرایطی جنگی از خود اخلاص نشان میدهند و در آن موقعیت در موقع ضعف نیز قرار داشتند و برخلاف آن، اخلاص آنها از خلال تنفیذ پیمان صلحی، آزمایش میشد در حالی که آنها در موضع قدرت بودند، وحی این بیعت را این گونه وصف میکند:
«لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ»
« خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند» (فتح/۱۸)
مسلمانان به دنبال حق خود بودند، آنها پیامی در دست داشتند که از صحت آن مطمئن بودند، و به علاوه در نتیجهی آخرین نبردها امتیاز بزرگی به دست آورده بودند، آنها نمیخواستند دست کم گرفته شوند.
صلح حدیبیه
پیامبر فرستاده قریش، سهیل بن عمرو و دو مرد دیگری که با او بودند، مکراز و حویطب را به حضور پذیرفت. مذاکرات آغاز شد و تک تک مفاد موافقت نامه با دقت بحث میشد. هنگامی که به پایان رسید، پیامبر از علی خواست که مفاد آن را بنویسد. او هم طبیعتاً با روش معمول شروع به نوشتن کرد: بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل به این عبارت اعتراض کرد و گفت که او الرحمن را نمیشناسد و باید بنویسد: «بسمک اللهم» که تها عبارت شناخته شدهی اعراب بود. صحابه بلافاصله عکس العمل نشان دادند که نباید روش خود را تغییر دهند، اما پیامبر وساطت کرد و به علی گفت: بنویسید: «بسمک اللهم» سپس گفت که ادامه دهد: این است مفاد پیمان میان محمد رسول خدا و سهیل بن عمرو. سهیل باز نارضایتیاش را نشان داد: «اگر ما قبول میکردیم که تو فرستادهی خدا هستی، با تو نمیجنگیدیم، بنویس: محمد بن عبدالله» علی نمیخواست تسلیم شود و گفت نباید چنین کاری بکنند، پیامبر از او خواست که نشان دهد چه نوشته است، سپس خودش آن را پاک کرد و از او خواست که اضافه کند: «پسر عبدالله» علی و صحابه خشمگین شدند، آنها علت رفتار پیامبر را نمی دانستند. مفاد پیماننامه که بیشتر شبیه مصالحهای بود که کاملاً به زیان مسلمانان بود، آنها را بیشتر نگران کرد. اساس معاهده ۴ مورد بود:
۱- مسلمانان امسال نمیتوانستندزیارت کنند، سال بعد میتوانستند ۳ روز در مکه بمانند
۲- ترک مخاصمه به مدت ۱۰ سال بین طرفین و افراد میتوانستند با امنیت در ناحیه سفر کنند.
۳- قبایل یا طایفههایی که با دو طرف پیمان میبستند مشمول این پیماننامه میشدند.
۴- هر کسی که مکه را ترک کند و به مدینه برود، باید به مکه بازگردانده شود، اما کسی که از مدینه به مکه پناه برد، آن جا خواهد ماند و بازگردانده نمیشود.
مسلمانان پس از طی کیلومترها مسیر، از مدینه برای انجام عمره به مکه رفته بودند، پس از امضای پیمانی که شبیه معاملهای بود که در آن فریب خورده بودند، فهمیدند باید بدون دیدار کعبه برگردند. ناامیدی آنها وقتی به اوج رسید که وقتی دیدند ابوجندل(کوچکترین فرزند سهیل بن عمرو) که به اسلام گرویده بود، زنجیرهایی به پا داشت، او که خواسته بود به مسلمانان پناه برد، پدرش او را زندانی کرده بود تا مانع رفتن او نزد مسلمانان شود. سهیل با دیدن پسرش، مفاد پیماننامه را به پیامبر یادآوری کرد که نباید پسرش را نگه دارند. پیامبر پذیرفت و ابوجندل در حالی که از صحابه کمک میخواست به پدرش بازگردانده شد و محمد او را به صبر فرامیخواند. برادر بزرگش عبدالله که مدت زیادی بود مسلمان شده بود، در میان مسلمانان بود و صحنه را میدید، به شدت متأثر شد. هنگامی که سهیل با زنجیر بر صورت ابوجندل زد، عمر به زور جلوی خشم خود را گرفت. او با عجله نزد پیامبر رفت و به تندی و با نکوهش او را سؤال باران کرد: تو مگر پیامبر خدا نیستی؟ مگر حق با ما نیست و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ چر آنقدر با شرمساری تسلیم شدیم؟
پیامبر با آرامی جواب او را میداد، اما عمر که خشم شدیدی در او میجوشید، راضی نمیشد نزد ابوبکر رفت که او هم حق را به پیامبر داد و عمر را به آرامش دعوت کرد. عمر گرچه فکر میکرد که موافقت، برای آنها حقارت آورده است، سعی کرد بر خشمش غلبه کند و سکت شود. سهیل و دو فرستادهی دیگر، در حالی که ابوجندل رانده شده و گریان را با خود میبردند، اردوگاه را ترک کردند. مسلمانان که شاهد این صحنه بودند، غم شدید و بیزاری عمیقی احساس کردند. رفتار پیامبر برا یآنها نامفهوم بود. او به آنها شجاعت و مناعت یاد داده بود و خود معاهده ناعادلانهای را پذیرفته بود که در نتیجهی آن مجبور بودند با حالت ناتوانی، رفتار ناشایست و تحقیرکنندهی قریش را مشاهده کنند. هنگامی که پیامبر از آنها خواست که حیوانهایشان را قربانی کنند، آنها نمیتوانستند تصمیم بگیرند. جراحت و اندوه عمیق بود، هیچ کدام از صحابه آن را انجام ندادند. پیامبر سه بار تکرار کرد، اما کسی عکس العملی نشان نداد. این اولین بار بود که این گونه در مقابل نافرمانی مصمم و جمعی قرار میگرفت. پیامبر رنجیده و غمگین وارد چادرش شد و آنچه را که اتفاق افتاده بود و امتناع صحابه برای قربانی کردن را برای امسلمه تعریف کرد. او به پیامبر گوش داد و به او پیشنهاد داد که با سکوت و حکمت برخورد کند. به پیامبر توصیه کرد که بدون هیچ حرفی شتر خودش را قربانی کند. محمد به توصیهی او عمل کرد، به نظر تدبیر درستی میآمد. به طرف شترش رفت، ذکر مخصوص را خواند و سپس آن را قربانی کرد. صحابه، یکی پس از دیگری همین کار را کردند. پیامبر محاسن و سرش را تراشید، تعدادی از او پیروی کردند، در حالی که بقیه موهایشان را کوتاه کردند.
مفاهیم معنوی و فهم معنای پیروزی
یاران پیامبر خیلی زود پی بردند که قضاوت دربارهی معاهده اشتباه بودو آنها اصلاً معنویت عمیق، انسجام دقیق منطقی، خرد فوقالعاده و نبوغ تاکتیکی پیامبر را درک نکردهاند. پیامبر که گوش به زنگ نشانهها بود، هنگامی که شترش توقف کرد و دیگر حرکت نکرد، حس کرد که مسلمانان امسال از حدیبیه پیشتر نمیروند. شکست چهار مذاکرهی اول و لجاجت قریش او را متقاعد کرد که باید صبور باشد. او کاملاً مطمئن بود، در خواب دیده بود که وارد حرم شده است و حتماً اتفاق میافتاد. گرچه نمیتوانست زمان آن را پیشبینی کند. سوگند وفاداری که ابتدا مسلمانان را اطراف پیامبر علیه دشمن متحد کرده بود، خلاف آن شد، تبدیل به سوگند وفاداری شد که مستلزم تحمل شروط آن با عزت و احترام بود. علاوه بر آن، هنگامی که سهیل دو عبارت معمول مسلمانان را مربوط به خدا و محمد با صفت رسول خدا ،نپذیرفت، پیامبر دیدگاه و دلیل او را متوجه شد، در آن لحظه توانست خودش را جای مخاطبش بگذارد. سهیل در جایی که بود، کاملاً درست میگفت، در واقع بدیهی بود که اگر قریش «فرستاده خدا» را پذیرفته بودند، اصلاً نمیجنگیدند، پس توافقنامهای که بر اساس مساوات بود، نمیبایست چیزی را بپذیرد که یکی از طرفین آن را صحیح تلقی نماید و در عین حال موقعیت طرف دیگر را نقض کند. صحابه که احترام عمیقی نسبت به پیامبر داشتند، در آن لحظهی مشخص نتوانستند حقیقت را درک کنند. رفتار پیامبر و روش عاقلانهاش نسبت به مفاد معاهده، آموزش معنوی و عقلی عمیقی بود. مسئله این بود که موضعگیری قلب از حقیقت – روحانیتی عمیق – نمیبایست هرگز اجازه دهد که تبدیل به یک مسئلهی عاطفی مبتنی بر عاطفهای کورکورانه گردد. همین منطق بود که محمد را به پذیرش بندهای قرارداد پیش برد. مسئله این نبود که آنها با بهره بردن از موقعیت جدیدشان بعد از پیروزی خندق به دنبال افتخار و اعتبار مسلمانان و تحقیر قریش باشند. عمر بن خطاب، میخواست مثل بقیه علیه پیامبر عکسالعمل نشان دهد، اما متقاعد شده بود که این معاهده یک قرارداد تسلیم است.
در راه برگشت به او خبر دادند که پیامبر او را به حضور فرا خوانده است ،ترسید پیامبر بخواهد برای رفتارش او را سرزنش کند یا مهمتر از آن، آیههایی سرزنش کننده که در آن مورد نازل شدهاند را برای او بخواند. پیامبر را با چهرهای درخشان دید، پیامبر از نزول آیههایی خبر داد که به آنچه که او انتظارش را داشت مربوط نبودند.
«إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا» «ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم.» (فتح/۱)
در ادامه به پیمان وفاداری اشاره میکرد:
«لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا» « خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند . خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان ( از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام ) نهفته بود ، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد ، و فتح نزدیکی را ( گذشته از نعمت سرمدی آخرت ) پاداششان کرد.» (فتح/۱۸)
همهی اینها در پرتو خوابی صادق یادآوری شده بود:
«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِکَ فَتْحًا قَرِیبًا» « خداوند خواب را راست و درست به پیغمبر خود نشان داده است . به خواست خدا همهی شما حتماً در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس ، داخل مسجدالحرام خواهید شد ، ولی خداوند چیزهائی را میدانست که شما نمیدانستید ، و به همین جهت ( قبل از فتح مکّه ) فتح نزدیکی ( که صلح حدیبیّه است ) پیش آورد.» (فتح/۲۷)
حوادث به شیوهای کاملاً متفاوت با آنچه که صحابه انتظار داشتند، پیش آمدند. پیمان وفاداری برای آماده شدن برای جنگ، در واقع پیمان وفاداری برای صلح بود. چیزی که به نظر آنها شکست قلمداد میشد همچون «پیروزی درخشان» قلمداد شده و چیزی که در آن سال مانند خوابی بینتیجه ماند، در آینده بدون شک روی میداد: «شما قطعاً وارد مسجدالحرام خواهید شد.»
اکثریت مسلمانان دلایل و امیدهایی که این پیمان به روی آنها میگشود، درک نکرده بودند. امضای پیمان، یک بار دیگر، لحظهای استثنائی برای تعلیم معنوی و درسی ویژه از عقل و دوراندیشی بود. گوش دادن، قدرت تغییر نظر دادن، و احترام به مقام دیگری، خصوصیاتی بودند که پیامبر نشان داد و در نشان دادن نقش الگویی پیامبر سهیم بودند. هنگامی که صحابه شترهایشان را قربانی نکردند، نزد همسرش امسلمه رفت، امسلمه به او گوش داد، او را دلداری داد، اعتمادش را به او نشان داد و راهحل مشکلش را به او نشان داد.
این گفتگو، این همیاری و این گوش دادن اساس رفتار پیامبر را با همسرانش نشان میدهد. همانند سالها پیش هنگامی که با خدیجه مشورت میگذاشت و به آرای آنها اعتماد میکرد. هنگامی که نگرشها به پیمان وفاداری و صلح به آیندهی همهی امت اسلام مربوط میشد، همچون انسانی معمولی نزد همسرش رفت و نیازش را به عشق و اعتماد و مشورت نشان داد. مثل یک انسان ساده، مثل الگویی برای تمام انسانها.
***********************************
منبع: پای، بر جای پای پیامبر (ص)، مؤلف: طارق رمضان / مترجم: کافیه جوانرودی / انتشارات: احسان