عایشه دخترابوبکر صدیق رضی الله عنه

  • ۲۲:۳۴

ترجمه: أم نبیل


یک شب رسول الله صلی الله علیه وسلم خواب دید مردی تکه پارچه ای ازحریردردست داردکه روی پارچه صورت دختری نقش شده بود.آن مردبه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموداین همسرتواست دوباراین رویا برای حضرت صلی الله علیه وسلم تکرارشدصاحب آن عکس روی پارچه حضرت عایشه رضی الله عنها دخترابوبکرصدیق”رضی الله عنه”دوست رسول الله صلی الله علیه وسلم بود حضرت صلی الله علیه وسلم عایشه راازپدرش ابوبکرصدیق رضی الله عنه خواستگاری کردندواورابه عقدخوددرآوردنددرمکه ماه شوال دوسال قبل ازهجرت درحالی که آنوقت عایشه بیشترازشش سال ازعمرش نگذشته بود. لیکن حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه را به خانه آوردنددر   بعدازهجرت درسن ۹ سالگی دریکی ازروزهاعایشه رضی الله عنها بابپه های هم سن وسال خودتاب بازی می کرد. صدای مادرش را شنید که اوراصدامی زند عایشه رضی الله عنها به سرعت پیش مادررفت اما نمی دانست برای چه وبرای چه کاری اوراصدازده اند.مادرش دست عایشه گرفت وبرد دست وصورتش راباآب شست وبه داخل اطاقی که پراززنها بودند برد .   عایشه نمی دانست چه کند تاآن موقع اصلاٌ نمی فهمید ازماجراهیچ خبرنداشت همراه مادروارداطاق شدند   بعضی اززنهای انصار نشسته بودندآنها بادیدن عایشه شروع کردن به تبریک گفتن وزندگی پرخیروبرکتی برایش آرزوکردندودرکنارخود نشاندن وگیسوی اوراشانه زدندوبافتند. هنگام چاشت بود حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم تشریف آوردندحضرت عایشه رضی الله عنها ازدواج کردند که سن حضرت عایشه رضی الله عنها ۹ ساله بود رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه رابسیاردوست می داشت . روزی عمروالعاص پرسید یا رسول الله درمیان مردم چه کسی رابیشتر دوست داری فرمودند عایشه . باز پرسیدند در میان مردان چه کسی را بیشتر دوست داری فرمودند ابوبکر صدیق پدر عایشه .


حضرت عایشه رضی الله عنها ۹سال با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی کردند تا روزی که حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم به حق پیوست ولی دارای فرزندی نشدند حضرت عایشه خیلی دلش می خواست صاحب فرزندی شود که او را به اسم فرزندش صدا کنند چون در میان اعراب رسم این بود که هر مادری را به اسم فرزندش صدا می زدند مثلاً یکی پسرش عبد الله نام داشت مادر پسر را أم عبدالله یعنی مادر عبدالله صدا می زدند برای همین حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم حضرت عایشه را أم عبدالله صدا می زدند وعبدالله هم پسر أسماء خواهر حضرت عایشه بود که پدرش زبیر نام داشت حضرت عایشه ذضی الله عنها زنی دین دار با تقوا وپرهیزکاروبا فضل بود به خاطر همین دین داری وعلم داری رسول الله صلی الله علیه وسلم برایش احترام بسیار قائل بود. روزی جبریل علیه السلام به شکل اسب ایستاده بودند با رسول الله صلی الله علیه وسلم حرف می زدند . حضرت عایشه دید که رسول الله صلی الله علیه وسلم دست مبارکشان روی مو وگردن آن اسب گذاشته بود عایشه رضی الله عنها برای رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت که اورادیده وبا اسب حرف می زده اند حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند آیا مرادیدی عایشه فرمود بله تو رابااسب دیدم .باز حضرت فرمودند حتماً مارادیدی عایشه بله ای رسول الله حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند من با جبریل بودم وجبریل سلام تورارساند عایشه رضی الله عنها فرمود و علیه السلام . یعنی سلام خدا براوباد وخوش آمدآن مهمان وخداوند اورااجروخیر دهد بهترین خیروثواب .

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Muslimoon