- يكشنبه ۵ آذر ۹۶
- ۲۲:۰۰
ابوبکر صدیق نامهای به مردم یمن نوشت و آنان را به جهاد در راه خدا فراخواند. متن نامهی ایشان بدین شرح بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
ـ از خلیفهی رسولخدا، به مؤمنان و مسلمانان یمن.
السلام علیکم
من، شما را گواه میگیرم که خدای یگانه و بیهمتا را میستایم. اما بعد: خدای متعال، جهاد را بر مؤمنان فرض کرده و به آنان دستور داده تا در هر حال ـ سبکبار و سنگینبارـ در راه خدا خارج شوند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد کنند. جهاد، فریضهی بزرگی است که پاداش بزرگی در نزد خدا دارد. ما از مسلمانان خواستیم که برای جهاد با روم بسیج شوند و آنان نیز بیدرنگ پذیرفتند و با نیت درست و بزرگی برای این کار شتافتند. اینک شما نیز ای بندگان خدا! برای همان کاری شتاب کنید که سایر مسلمانان شتافتند و نیتهایتان را نیک گردانید و بدانید که به یکی از دو خوبی دست می یابید؛ یا شهادت در راه خدا و یا پیروزی بر دشمن و کسب غنیمت. خداوند، این را از بندگانش نمیپسندد که به زبان بگویند و عمل نکنند. جهاد با دشمنان خدا، همواره ادامه دارد تا آنکه آنها، دین حق را بپذیرند و در برابر حکم و فرمان کتاب خدا گردن نهند.خدای متعال، دینتان را مصون بدارد و دلهایتان را هدایت گرداند و اعمالتان را نیک و پاکیزه فرماید و پاداش مجاهدان شکیبا را نصیبتان نماید.
ابوبکر صدیق این نامه را با انس بن مالک به یمن فرستاد. از این نامه کاملاً نمایان است که ابوبکر صدیق مسلمانان را برای جهاد در راه خدا تشویق میکرده است. این رویکرد ابوبکر صدیق را میتوان فراخوان عمومی یا بسیج عمومی نامید.
در نامهی ابوبکر صدیق اهداف جهاد هویدا میشود: *رو شدن مسلمانان راستین؛ چرا که خدای متعال گفتهی بدون عمل را نمیپسندد. *کارزار با دشمنان خدا بدین قصد که در برابر دین حق گردن نهند و حکم و قضاوت کتاب خدا را بپذیرند. اهالی یمن، با آمادگی کامل و میل و رغبت خود، فراخوان ابوبکر صدیق را برای جهاد با روم لبیک گفتند و هیچ خبر موثقی در دست نیست که بر خروج اجباری یمنیها برای جنگ با رومیها دلالت کند.
مردم یمن، داوطلبانه ندای جهاد را پاسخ دادند و با زنان و فرزندانشان به مدینه رفتند. انس بن مالک که به تمام قبایل یمن سر کشید و نامهی ابوبکر صدیق را برای آنها خواند، میگوید: «برای هر کس که نامهی ابوبکر را خواندم، با پاسخ و واکنش مناسبی روبرو شدم. هر کس که فراخوان ابوبکر را میشنید، میگفت: ما این کار را میکنیم و برای اجرای خواستهی ابوبکر به راه میافتیم.» انس میافزاید: « هنگامی که نامهی ابوبکر را برای ذیکلاع خواندم، همان دم فرمان داد تا اسب و سلاحش را بیاورند و با قبیلهاش برخاست و درنگ نکرد و دستور داد تا اردو بزنند و مردم در اردوگاه جمع شوند و بدین ترتیب جمع زیادی از یمنیها با او همراه شدند و ذیکلاع برخاست و خطاب به آنان چنین گفت: برادران نیکوکارتان، شما را به جنگ با مشرکان و کسب پاداش بزرگ فراخواندهاند. هر کس که میخواهد، اینک با من بهراه بیفتد.»
انس بن مالک یازدهم رجب سال دوازدهم هجری به مدینه بازگشت و به ابوبکر صدیق، خبر حرکت یمنیها را رسانید و گفت: « دلاوران و پهلوانان یمن و سوارهنظام آنها، غبار سفر به خود خریده تا به نزدت بیایند و زنان و فرزندان و اموالشان را نیز با خود برداشتهاند.» مدت زیادی نگذشت که ذیکلاع حمیری و قبیلهاش در شانزدهم رجب به مدینه رسیدند.
باید دانست که تنها حمیریها نبودند که فراخوان ابوبکر صدیق را داوطلبانه پاسخ گفتند؛ بلکه هر یک از طوایف و قبایل یمن در حد توان خود برای حضور در جبههی نبرد با رومیان آماده شدند. بهطور مثال بیش از دوهزار از همدانیها به سرکردگی حمزه بن مالک همدانی در پاسخ درخواست ابوبکر صدیق به مدینه رفتند. یمنیها پس از رسیدن به مدینه در مسجد با ابوبکر صدیق ملاقات کردند؛ آیاتی از قرآن کریم تلاوت شد و خوف و خشیت الهی در یمنیها، جانی دوباره گرفت و روح و روانشان را طوری تکان داد که گریستند. ابوبکر صدیق در حال گریه فرمود: « قبلاً اینگونه بودیم؛ اما دلها سخت شد.» ذوالکلاع حمیری، ابوبکر صدیق را که دید مردی سالخورده و نحیف است و لباس ساده و زِبری به تن دارد، تعجب کرد. لباس ابوبکر صدیق، اصلاً در چشم نمیآمد و زهد و ورع، از چهرهی سفید و نورانیش نمایان بود. ذوالکلاع، در حالی به مدینه رفته بود که هزار غلامِ سوار، او را همراهی میکردند و تاجی به سر داشت و لباس تنش، زردوزی شده بود و میدرخشید؛ عبایش نیز رشتههای زر و یاقوت و مرجان داشت. ذیکلاع و همراهانش، با دیدن وضع ابوبکر صدیق و فروتنی و تواضعش، به قدری متأثر شدند که لباسهای گرانبها را درآوردند و همانند ابوبکر صدیق لباسهای سادهای پوشیدند. بزرگ حمیریها (ذوالکلاع) به قدری متأثر شده بود که روزی او را در حالی در بازار مدینه دیدند که بر شانهاش پوست گوسفندی انداخته بود. افراد قبیلهاش ناراحت شده، به او گفتند: «تو، ما را درمیان مهاجرین و انصار به فضیحت کشاندهای!» ذوالکلاع گفت: «آیا میخواهید آن گونه که در دوران جاهلیت، متکبر بودم، در دورهی اسلام نیز تکبر کنم؟ نه، بهخدا سوگند که تنها به زهد و فروتنی در این دنیا، میتوان از خدای متعال اطاعت و فرمانبرداری کرد.»
سایر سران یمن نیز رویهی ذوالکلاع را در پیش گرفتند و تاجهای سنگین طلا را کنار گذاشتند و خود را از لباسهای فاخر و گرانبهای زردوخت رهانیدند. آنها، لباسها و تاجهای گرانبهای خود را به بیتالمال بخشیدند و از بازار مدینه برای خود لباسهای سادهای خریدند.
ابوبکر صدیق پس از رسولخداص بهترین کسی بود که از اسلام، تصویری عملی ارائه کرد و سراسر وجودش، دعوتی عملی به سوی اسلام بود. او، بیش از آنکه بگوید، عمل میکرد و از اینرو اثرگذارترین دعوتگری بود که مردم، با دیدنش متأثر میشدند و از او سخنان عاری از عمل نمیشنیدند. زمانی که سران یمن، خلیفهی رسولخداص و به عبارتی فرمانروای خود را دیدند که با فروتنی و تواضع، همانند مردم عادی لباس میپوشد و در اجتماع و بازار، رفت و آمد میکند، دانستند که چیزی فراتر از لباسهای زرین و گرانبها نیز وجود دارد و آن، عزت نفس و درونمایهی عزتمند است. سران یمن، با دیدن ابوبکر خجالتزده شدند و از خدا و مردم شرم کردند که با چه حال و رویی، با خلیفهی سادهپوش، روبرو شوند که تاج زرین بر سر دارند و لباس فاخر و گرانبها بر تن؟! اینچنین بود که آب شده و احساس حقارت کردند و بزرگی و هیجان درونیشان فروریخت و به مصداق «چو آفتاب برآید، ستاره ننماید»، تمام بزرگی و جاهشان، در مقابل عظمت آن بزرگمرد، فروپاشید! خدای متعال، ابوبکر صدیق را مورد رحمت خویش قرار دهد که اینچنین در فروتنی، بزرگ بود و در بزرگی و قدرت، فروتن.
منبع: ابوبکر صدیق (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه اول)/ مؤلف : دکتر علی صلابی/ مترجم : محمد ابراهیم کیانی/ انتشارات عقیده