- يكشنبه ۵ آذر ۹۶
- ۰۸:۰۰
ابتلای انسان به پارهای از سختیها، یک سنت و تقدیر الهی است که درمیان افراد، گروهها، امتها، ملتها و دولتهای مختلف جریان مییابد. این سنت الهی، آنچنان درمیان صحابهی کرام جریان یافت که آنان را متحمل سختیهای زیادی کرد و آنان را به مصائبی آزمود که کوههای بزرگ و استوار را هم به زیر میکشد. اما صحابه، شکیبایی ورزیدند و جانها و مالهایشان را در راه خدا نثار کردند. سختیهایی که آنان در راه اسلام کشیدند، به حدی بود که تنها خداوند، اندازهاش را میداند. مسلمانان اشرافزاده هم که درمیان قریش دارای وجاهت و شرافت بودند، از این مشکلات و سختیها در امان نماندند.
ابوبکر به شدت مورد اذیت و آزار کفار قرار گرفت؛ بر سرش خاک و خاکستر ریختند و در مسجدالحرام او را طوری کتک زدند که بینی و صورتش، زخمی و خونین شد و او را در حالی که درمیان مرگ و زندگی بود، بر روی پارچهای نهاده و به خانهاش بردند. عایشه رضیاللهعنها میگوید: زمانی که اصحاب رسولاکرمص به سی و هشت نفر رسیدند، ابوبکر با اصرار، از رسولخداص درخواست کرد تا دعوتشان را آشکارا و علنی کنند. رسولخداص فرمودند: «ای ابوبکر! ما اندکیم.» ابوبکر بهقدری اصرار کرد که رسولخداص خواستهاش را پذیرفتند. مسلمانان، در قسمتهای مختلف مسجد پراکنده شدند و هر کدامشان، طوری جا گرفت که درمیان خویشاوندانش باشد. ابوبکر، برخاست و شروع به دعوت کرد؛ در آن هنگام رسولاکرمص، نشسته بودند؛ ابوبکر، نخستین خطیبی بود که به راه خدا و رسولش دعوت داد. مشرکان، بر ابوبکر و سایر مسلمانان شوریدند و ابوبکر را به شدت زدند و زیر لگد گرفتند. عتبه بن ربیعه، به ابوبکر نزدیک شد و شروع به زدن ابوبکر با دو کفش پاشنهدار کرد؛ عتبه، تیزی و لبهی محکم کفشها را به صورت ابوبکر میزد و خودش را روی شکم آن حضرت میانداخت. ابوبکر طوری زخمی و خونین شد که صورت و بینیاش، معلوم نمیشد. بنیتیم (خویشاوندان ابوبکر) برای دفاع از ابوبکر، به ستیز و دعوای مشرکان برخاستند که در نتیجه مشرکان، دست از زدن ابوبکر کشیدند؛ بنیتیم، ابوبکر را در پارچهای گذاشتند و او را در حالی به خانهاش بردند که در مردنش، شکی نداشتند. بنیتیم دوباره به مسجد برگشتند و گفتند: «به خدا سوگند اگر ابوبکر بمیرد، حتماً عتبه بن ربیعه را میکشیم.» این را گفته، به خانهی ابوبکر رفتند.
ابوقحافه (پدر ابوبکر) و بنیتیم، با ابوبکر صحبت میکردند تا بلکه از او چیزی بشنوند؛ سرانجام ابوبکر پاسخ داد و در واپسین لحظات آن روز، دهان به سخن گشود و گفت: «حال رسولالله ص چطور است؟» بنیتیم تعجب کردند و او را سرزنش نمودند که با این حال، چه جای این پرسش است؟ آنان، به مادر ابوبکر (امخیر) گفتند: «حتماً به ابوبکر چیزی بدهی که بخورد.» زمانی که مادر ابوبکر با او تنها شد، با اصرار از او خواست که چیزی بخورد؛ اما ابوبکر گفت: «حال رسولاللهص چطور است؟» امخیر گفت: «به خدا سوگند که من، از حال دوستت، خبری ندارم.» ابوبکر فرمود: «به نزد امجمیل بنت خطاب برو و حال پیامبر را از او بپرس.»
امخیر به نزد امجمیل رفت و گفت: «ابوبکر از تو جویای حال محمدبنعبدالله است.» امجمیل گفت: «من، نه ابوبکر را میشناسم و نه محمدبن عبدالله را؛ اما اگر دوست داری با تو به نزد پسرت میآیم.» امخیر گفت: باشد. و با هم به خانهی ابوبکر رفتند؛ هنگامی که امجمیل، ابوبکر را افتاده و زخمی دید، جلو رفت و گفت: «به خدا سوگند کسانی که با تو چنین کردهاند، فاسق و کافرند و من، امیدوارم که خداوند، انتقام تو را از آنان بگیرد.» ابوبکر فرمود: «حال رسولاللهص چطور است؟» امجمیل رضیاللهعنها گفت: «مادرت، اینجاست؛ میشنود.» ابوبکر گفت: «از او به تو آسیبی نمیرسد.» امجمیل رضی الله عنها گفت: «پیامبرص صحیح و سالم هستند.» ابوبکر پرسید: «ایشان، کجا هستند؟ امجمیل رضی الله عنها پاسخ داد: «در خانهی ابنارقم.» ابوبکر فرمود: «به خدا سوگند که تا زمانی که به نزد رسولخداص نروم، چیزی نمیخورم و نمینوشم.
امخیر و امجمیل رضی الله عنهما، صبر کردند تا مردم، به خانههایشان بروند و رفت و آمدشان، قطع شود و سپس او را در حالی که به آنها تکیه داده بود، به نزد رسولخداص بردند. رسولاکرمص، با دیدن ابوبکر، با شتاب برخاستند و به سوی او رفتند و او را بوسیدند. مسلمانان نیز با دیدن حال زار ابوبکر، به سوی او شتافتند. دل رسولاکرمص، بهشدت، برای ابوبکر سوخت. ابوبکر فرمود: «ای رسولخدا! پدر و مادرم فدایت؛ طوری نیست. فقط آن فاسق، با صورتم چنین کردهاست. ای رسولخدا! این زن، مادر من است؛ به فرزندش نیکی زیادی کرده و شما هم خجسته و بزرگوارید؛ پس او را به سوی خدا دعوت دهید و از خدا برایش طلب هدایت کنید تا بلکه خداوند، او را به وسیلهی دعوت شما، از آتش جهنم برهاند.» راوی میگوید: رسولخداص برایش دعا کردند و او را به اسلام فرا خواندند و بدین ترتیب امخیر(مادر ابوبکر) همانجا مسلمان شد.
در این ماجرا، درسها و آموزههای زیادی برای هر مسلمانی که مشتاق پیروی از صحابهی کرام است، وجود دارد. به برخی از این آموزهها اشاره میکنیم:
۱- حرص و اشتیاق وافر ابوبکر بر اینکه اسلام را در برابر کفار، علنی و آشکار کند؛ این مسأله، نشاندهندهی عمق ایمان و شجاعت صدیق میباشد. او، در راه دعوت، آنقدر مورد آزار و شکنجه قرار گرفت که خویشانش، مرگش را قطعی پنداشتند. محبت خدا و رسولش، آنچنان در قلب ابوبکر جای گرفته بود که پس از اسلام، چیزی جز برافراشتن رایت و پرچم توحید، برایش مهم نبود؛ او، به قیمت جانش هم که شده، خواهان این بود که بانگ لا اله الا الله محمد رسول الله بر کرانههای مکه، طنینانداز شود. آری ابوبکر کاری کرد که نزدیک بود جانش را به خاطر عقیده و اسلامش، از دست بدهد.
۲- پافشاری ابوبکر، بر علنی کردن دعوت اسلام در فضای تنگ و سرکش جاهلیت، به خاطر آگاهی دادن به مردم دربارهی اسلام و اطلاعرسانی به آنان درمورد دینی بود که تازگی و طراوتش، دلها را تسخیر میکند. ابوبکر این هدف را در حالی دنبال کرد که به یقین میدانست که او و دوستانش، مورد اذیت و شکنجه واقع میشوند.بنابراین چرایی و دلیل این پافشاری را باید در وارستگی ابوبکر جستجونمود.
۳- محبت خدا و رسول، آنچنان در دل ابوبکر نفوذ کرده بود که آنان را از خودش بیشتر دوست میداشت. برای درک درستی این نکته، همین دلیل بسکه با وجود آنهمه سختی و رنج و در حالی که امیدی به زندگیش نیست، حال پیامبرص را جویا شد و پرسید: حال پیامبرخداص چطور است؟! او، چیزی نخورد و سوگند یاد کرد که تا به نزد پیامبرص، نرود از خورد و نوش، امتناع میکند.آری، هر مسلمانی، باید اینچنین باشد و خدا و رسولش را بیشاز هر چیزی دوست بدارد؛ حتی اگر در این مسیر، مجبور شود از جان و مالش مایه بگذارد.
۴- عصبیت قومی و جانبداری خویشاوندی در آن زمان، نقش مهمی در شکلگیری و یا ایجاد دگرگونی و تحول در رخدادها و رفتارهای اجتماعی افراد داشت. این جانبداری، به حدی بود که حتی در صورت وجود اختلاف عقیده هم پدیدار میشد. چنانکه بنیتیم (خویشاوندان ابوبکر) با وجودی که مسلمان نشده بودند، از ابوبکر جانبداری کرده و تهدید نمودند که اگر ابوبکر بر اثر جراحت، جان بازد، حتماً عتبه را میکشند.
۵- در این ماجرا، واکنشهای جالب و شکوهمندی از امجمیل بنت خطاب رضی الله عنها بروز میکند و او را به خیزش و حرکت به خاطر دین وامیدارد و میزان اشتیاق وی بر پاسداری از دین را نمایان میسازد. بهطور مثال امجمیل رضی الله عنها در پاسخ مادر ابوبکر که حال رسولخداص را پرسید، آگاهانه و باتدبیر گفت: «من، نه ابوبکر را میشناسم و نه محمدبن عبدالله را» این واکنش امجمیل رضی الله عنها، یک منش و استراتژی هشیارانه و احتیاطآمیز بود؛ چراکه تا آن هنگام امخیر، مسلمان نشده بود و امجمیل نیز اسلامش را از امخیر پنهان نمود و جای رسولخداص را به او نشان نداد که مبادا امخیر جاسوس قریشیان باشد. امجمیل با آنکه خودش را نسبت به ابوبکر و رسولخداص، بیخیال و ناآشنا جلوه داد، موفق شد با فراست تمام به مادر ابوبکر بقبولاند که به دیدن ابوبکر برود و پس از آنکه با ابوبکر ملاقات نمود، باز هم جوانب احتیاط را رعایت کرد و در کمال هشیاری کوشید تا محل اختفای رسولخداص را فاش نکند و در عین حال به ابوبکر، اطمینان خاطر بدهد که رسولخداص، صحیح و سالم هستند. جلوهی دیگر احتیاط و هشیاری اینها برای حفظ اسرار مسلمانان، شگرد امجمیل، امخیر و ابوبکر بههنگام رفتن به خانهی ابنارقم است که صبر میکنند تا رفت و آمدها، تمام شود و مردم، به خانههایشان بروند.
۶- در این ماجرا میزان خیرخواهی ابوبکر صدیق برای مادرش نمایان میشود که مشتاق مسلمان شدن مادرش بود و به رسولخداص گفت: «این، مادر من است که نسبت به فرزندش نیکی زیادی روا داشته و میدارد؛ شما نیز بزرگوار و پرخیر هستید؛ پس او را به سوی خدا دعوت دهید و از خدای متعال، برایش هدایت بخواهید تا او را به وسیله ی دعوت شما، هدایت کند و از آتش جهنم برهاند.» این، از ترس عذاب الهی و رغبت و اشتیاق به رضوان و بهشت پروردگار بود که ابوبکر صدیق را بر آن داشت تا از رسولخداص بخواهد که مادرش را دعوت دهند و برایش دعای هدایت کنند. رسول اکرمص نیز برای هدایت مادر ابوبکر دعا کردند و دعایشان پذیرفته شد و بدین ترتیب مادر ابوبکر، اسلام آورد و در جرگهی مسلمانانی قرار گرفت که برای نشر و گسترش دین خدای متعال، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمیکردند. از این ماجرا درمییابیم که خدای متعال، بر بندگانش، مهر و رحمت بیکرانی فرو میفرستد و به درستیِ قانون و سنت «پاداشِ پس از رنج و مشقت» پی میبریم و مشاهده میکنیم که هر مشقتی، پیامد و نتیجهی درخور و شایستهاش را به دنبال دارد.
۷- ابوبکر صدیق از آنجا که همراه و همنشین خاص و همیشگی رسولخداص بود، بیش از سایر صحابه در معرض اذیت و آزمایش قرار میگرفت؛ چراکه او همواره در جاهایی که به رسولخداص تعرض میشد، همراه آن حضرتص بود و همین رابطه و همراهی همیشگی ابوبکر با پیامبر اکرمص، او را فدایی و جاننثار آن حضرتص کرده بود که برای دفاع از ایشان بپا میخاست و در حالی که خودش، از بزرگان قریش و چهرههای معروف و نامدار بود، مورد اذیت و سفاهت کفار قرار میگرفت.
منبع:ابوبکر صدیق (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه اول)/مؤلف :دکتر علی صلابی/مترجم :محمد ابراهیم کیانی