حسن بن علی در دوران خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنهم

  • ۱۴:۰۰

حسن و حسین رضی الله عنهما از منزلت و جایگاه ویژه‌ای نزد خلفای راشدینyبرخوردار بودند. ابوبکر، عمر، عثمان و علیy، آن دو را خیلی دوست داشتند و با آنان به‌نیکی رفتار می‌کردند. عقبه بن حارث می‌گوید: چند روز پس از وفات رسول اکرمص همراه ابوبکرtپس از نماز عصر بیرون شدم و علیtدر کنار ابوبکرtراه می‌رفت. گذر ابوبکرtبه حسن بن علیtافتاد که مشغول بازی با بچه‌ها بود. ابوبکرtاو را روی گردنش گذاشت و گفت: «قسم می‌خورم که شبیه پیامبر است، نه شبیه علی». و علیtلبخند می‌زد.[۱]


حسن بن علیtاز رفتار و سیرت ابوبکر صدیقtبسیار متأثر بود و از این رو نام یکی از فرزندانش را ابوبکر نهاد. روشن است که هیچکس نام شخص دیگری را بر فرزندش نمی‌گذارد مگر آنکه آن شخص را خیلی دوست داشته باشد. حسنtاز ابوبکر صدیقtو دوران خلافتش، چه در حیات ابوبکر و چه پس از آن، چیزهای زیادی یاد گرفت؛ از جمله:


موضع ابوبکردر قبال فاجعه‌ی وفات رسول‌خداص


ابن‌رجب می‌گوید: زمانی که رسول‌خداص از دنیا رفت، مسلمانان را اضطراب و آشفتگی شدیدی دربرگرفت؛ عده‌ای از آنان به حدی حیران و سرگشته شدند که توان روحی و فکریشان از هم پاشید و به کلی قاطی کردند؛ فشار مصیبت بر بعضی هم به اندازه‌ای بود که توان ایستادن نداشتند و زیر بار اندوه خمیده گشتند؛ زبان برخی نیز چنان از این فاجعه‌ی بزرگ بند آمد که اصلاً نمی‌توانستند سخن بگویند؛ باور این مصیبت برای برخی به قدری شدید بود که به‌کلی منکر وفات رسول‌خداص شدند!»[۲]


ابن‌اسحاق می‌گوید: «با وفات رسول‌خداص مصیبت بزرگی بر مسلمانان وارد شد؛ فرموده‌ی ام‌المؤمنین عایشه رضی الله عنها درباره‌ی مصیبت رحلت پیامبر اکرمص چنین به من رسیده که: (با وفات رسول‌خداص برخی از عرب‌ها از دین برگشتند؛ یهودیان و نصاری گردن‌کشی کردند و نفاق و تزویر پدیدار شد؛ مسلمانان، با از دست دادن پیامبرشان همچون گوسفندانی شده بودند که در شبی تار و بارانی چوپانی نداشتند.)»[۳]


قاضی ابوبکر بن العربی می‌گوید: «…با مرگ رسول‌خداص وضعیتی آشفته و پریشان به وجود آمد؛ کمر مسلمانان شکست و بزرگ‌ترین مصیبت بر آنان وارد شد؛ علیtدر خانه‌ی فاطمه رضی الله عنها سر به زانوی غم نهاد؛ زبان عثمانtبه خاطر این مصیبت بند آمد و عمرtچنان قاطی کرد که پرت و پلا می‌گفت و این کلمات بر زبانش جاری بود که: (رسول‌خداص نمرده است؛ بلکه چون موسیuبه میعاد پروردگارش رفته و قطعاً باز می‌گردد و دست و پای کسانی را که می‌گویند ایشان وفات کرده‌اند، می‌بُرد.)»[۴] زمانی که خبر وفات رسول‌خداص به ابوبکر صدیقtرسید، بلافاصله خودش را از سنح به مدینه رساند، به مسجد رفت و بی‌آن‌که با کسی سخن بگوید، وارد حجره‌ی عایشه رضی الله عنها شد و به سراغ رسول‌خداص رفت و دید که بُردی یمنی (پاچه‌ای کتانی) به روی آن حضرتص کشیده‌اند؛ ابوبکرtپارچه را از صورت رسول‌خداص کنار زد، ایشان را بوسید و گریست و رو به جسد مبارک فرمود: «پدر و مادرم، فدایت؛ به خدا سوگند که خداوند، تو را دو بار نمی‌میراند؛ موتی که برایت مقدر بود، فرا رسید.»[۵] ابوبکرtبه مسجد رفت؛ عمرtایستاده بود و می‌گفت که رسول‌خداص نمرده‌است…. ابوبکرtگفت: «ای عمر! بنشین.» اما عمرtهم‌چنان با فریاد و اضطراب سخن می‌گفت. ابوبکرtبرخاست و پس از حمد و ثنای خداوند، چنین فرمود: «کسی که محمدص را عبادت می‌کرده، بداند که محمدص وفات کرده و هر کس، خدای متعال را می‌پرستیده، بداند که خداوند، زنده است و هرگز نمی‌میرد.» و سپس آیه‌ی ۱۴۴ سوره‌ی آل‌عمران را تلاوت نمود که:


«محمد، تنها پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمده‌اند و رفته‌اند؛ پس آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، به عقب برمی‌گردید (و اسلام را رها می‌کنید)؟ و هر کس به عقب بازگردد (و کافر شود)، کوچک‌ترین زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند به سپاس‌گزاران پاداش خواهد داد.»


پس از سخنرانی ابوبکرt  مردم، باورشان شد که واقعاً رسول‌خداص وفات کرده‌است و پس از آن، زار گریستند.[۶]


ابوبکرtبه استناد آیات قرآن، در جملاتی کوتاه مردم را از گیجی و سرگشتگی بیرون آورد و به زیبایی، فهم و شناخت درستی درباره پیامبرص و وفات آن حضرت به مردم ارائه داد و برایشان تشریح نمود که تنها خدای یگانه و همیشه‌زنده، سزاوار عبادت است و بس. ابوبکرtبه مردم فهمانید که اسلام پس از وفات محمد مصطفیص نیز همچنان پابرجا و ماندگار است.[۷] ابوبکرtماندگاری اسلام را چنین بیان نمود که: «همانا دین خداوند، پابرجاست و کلمه و شریعت الهی والا و کامل؛ خدای متعال، ناصران دینش را یاری می‌رساند و دینش را عزت و سرافرازی می‌بخشد؛ اینک کتاب خدا در میان ما است؛ همان کتابی که نور است و مایه‌ی هدایت و بهبودی دل‌ها از گمراهی‌ها؛ کتابی که حلال و حرام را بیان نموده و هدایت‌گر محمد مصطفیص بوده است. به خدا سوگند ما از این نمی‌هراسیم که خلق خدا از هر سو برای جنگ با ما جمع شوند؛ چراکه شمشیرهای الهی(شمشیرهای مؤمنان مجاهد)، از غلاف بیرون است و ما هرگز آن را به زمین نمی‌گذاریم؛ بلکه همان‌طور که همراه پیامبرص جهاد کردیم، پس از این نیز با مخالفان دین خدا خواهیم جنگید؛ پس هر کس سر بتابد و سرکشی کند، به خود ستم کرده است.»[۸]


وفات رسول‌خداص مصیبتی بزرگ و آزمایشی سخت بود که در خلال آن مصیبت دردناک و پس از آن، شخصیت ابوبکر صدیقtبه عنوان رهبری بی‌نظیر و پیشوایی بی‌مثال جلوه نمود.[۹] انوار یقین چنان در دل ابوبکرtتابید که حقایق ایمانی در سراسر وجودش جای گرفت و حقیقت بندگی، حقیقت نبوت و حقیقت مرگ را برایش نمایان کرد تا حکمت و فرزانگیش در آن وضع بحرانی پدیدار گردد و بتواند مردم را به سوی توحید سوق دهد و بگوید: «هر کس خدا را پرستش می‌کرده، پس بداند که خدا، همیشه زنده است و هرگز نمی‌میرد.» و توحید که هنوز در دل‌ یاران پیامبرص تازه و راسخ بود، به اندک اشاره و یادآوری ابوبکر صدیقtبرانگیخته شد و آنان را به حقیقتی بازگردانید که به خاطر مصیبت وفات پیامبرص از یاد برده بودند.[۱۰] عایشه‌ی صدیقه رضی الله عنها می‌فرماید: «به خدا سوگند که مردم، این آیه را فراموش کرده بودند تا این‌که ابوبکرtاین آیه را تلاوت کرد و گویا مردم، آیه را از ابوبکر شنیدند…».[۱۱]


شکی نیست که این ماجرا، در حافظه‌ی حسنtماند و یکی از درس‌ها و آموزه‌های ماندگار در ذهنش گردید. زمانی که رسول‌خداص دار فانی را وداع گفت، حسنt، هفت یا هشت‌ساله بود. چنین سن و سالی، دوران رشد و باروری حافظه‌ی کودک است و ذهن کودک در این دوران، همچون ذره‌بینی است که تمام تصاویر و صحنه‌هایی را که مشاهده می‌نماید، با تمام جزئیات آنان، به حافظه می‌سپارد. حسنt، در آن زمان کودک تیزهوش و زرنگی بود که تمام رخدادهای آن دوران را به خاطر سپرد و آن‌چنان فهم و درک شایانی داشت که به تمام مسایل پی می‌برد. از اینرو جزئیات رویکرد ابوبکر صدیقtدر ماجرای جانسوز وفات رسول‌خداص را به یاد داشت و از این رو شدیداً تحت تأثیر عملکرد ابوبکر و موضع ارزنده‌ و بی‌نظیرش در شرایط بحرانی وفات پیامبر اکرمص قرار گرفت و همین، یکی از زمینه های محبت وافرش به ابوبکرtگردید و باعث شد که نام یکی از پسرانش را ابوبکر بگذارد.


ماجرای سقیفه‌ی بنی‌ساعده


پس از آنکه صحابه واقعیت وفات رسول‌خداص را باور نمودند، انصار در سقیفه‌ی بنی‌ساعده در روز دوشنبه ۱۲ ربیع‌الاول سال ۱۱ هجری گرد آمدند تا از میان خود کسی را به جانشینی رسول‌خداص برگزینند.[۱۲]


انصارyپیرامون رییس خزرجیان سعد بن عبادهtجمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقیفه‌ی بنی‌ساعده به مهاجرین رسید که با ابوبکرtبرای انتخاب جانشین پیامبرص گرد آمده بودند.[۱۳] برخی از مهاجران گفتند: بیایید با هم نزد برادران انصار برویم که آنان نیز در این امر، حق و سهمی دارند.[۱۴] عمرtمی‌گوید: «…سپس به راه افتادیم و در سقیفه‌ی بنی‌ساعده به جمع انصار پیوستیم؛ آنان در آنجا گرد آمده بودند و شخصی جامه به‌خودپیچیده، درمیانشان بود (که به خاطر پوششی که داشت، شناخته نمی‌شد.) پرسیدم: او کیست؟ گفتند: سعد بن عبادهtاست. گفتم: او را چه شده (که چنین خودش را در لباس پیچیده)؟ گفتند: به شدت بیمار است. ما نیز در میان انصار نشستیم. پس از اندکی شخصی از آنان برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «ما ناصران دین خداییم و دسته‌ای بزرگ از اسلام؛ و شما نیز ای گروه مهاجران! جماعتی از ما مسلمانان هستید؛ اما عده‌ای از قوم و قبیله‌ی شما آمده‌اند تا ما را از اساس حذف کنند و سهم و حق ما را از خلافت نادیده بگیرند.» زمانی که آن شخص سکوت کرد، من آهنگ آن کردم تا در حضور ابوبکرtسخنی بگویم که در پاسخ آن شخص آماده کرده بودم؛ اما تا حدودی در حضور ابوبکرtمدارا می‌کردم. هنگامی که خواستم سخن بگویم، ابوبکرtکه صبر و حوصله‌ی بیشتری از من داشت، مرا به صبر و خودداری واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود. به خدا سوگند ابوبکرtهیچ سخنی بر زبان نیاورد مگرکه سنجیده‌تر و آراسته‌تر از سخنانی بود که من قصد گفتنش را داشتم. او (در بخشی از سخنانش) چنین گفت: «آنچه، از فضایل و خوبی‌هایتان بیان کردید، قطعاً سزاوار و شایسته‌ی آن هستید. اما امر خلافت جز برای قریشیان مقرر نشده که قریش از لحاظ نسب و جایگاه قبیله‌ای از همه برتر است. من برای شما یکی از این دو نفر را می‌پسندم؛ با هر کدامشان که می‌خواهید، بیعت کنید.» و سپس دست من و ابوعبیده بن جراحtرا گرفت. ابوبکرtدر آن وقت بین من و ابوعبیدهtنشسته بود. من هیچ یک از سخنان ابوبکرtرا ناپسند نپنداشتم جز همین سخن را که عهده‌داری خلافت را برای من پیشنهاد نمود؛ زیرا به خدا سوگند که من، این را بیشتر دوست داشتم که گردنم زده شود و به من پیشنهاد امارت بر قومی که ابوبکرtدر‌میانشان بود، داده نشود. چراکه اگر گردنم زده شود، در معرض معصیت قرار نمی‌گیرم…».


شخصی از انصار گفت: «من، چون خرمابنی[۱۵] هستم که سرد و گرم روزگار چشیده (و بنا بر تجربه و جایگاه خود پیشنهادی دارم که قابل تصویب و اجراست)؛ یک نفر از ما (انصار) به عنوان امیر تعیین شود و یک نفر هم از شما ای قریشیان! » (عمرt) می‌گوید: «همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد. من از آن ترسیدم که اختلاف در میان مردم گسترش یابد؛ بنابراین گفتم: ای ابوبکر! دستت را دراز کن و او نیز دستش را دراز کرد و با او بیعت کردم و مهاجران و انصار نیز با او بیعت نمودند».[۱۶]


در روایت احمد رحمه الله چنین آمده است: …ابوبکرtسخن گفت و تمام آیات و احادیثی را که در فضیلت انصار آمده، بیان نمود و گفت: «می دانید که رسول‌خداص فرموده است: (لو سلکَ النّاسُ وادیًا و سلکت الأنصارُ وادیًا سلکتُ وادی الأنصارِ) یعنی: «اگر همه‌ی مردم، راهی را در پیش بگیرند و انصار، راه دیگری را؛ من به راه انصار می‌روم.» تو ای سعد بن عباده! نشسته بودی که رسول‌خداص فرمودند: (قریش، ولاّهُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم و فاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم) یعنی: «قریش، والیان و صاحبان این امر (زمامداری امور مسلمانان) هستند؛ بنابراین بهترین مردم، از شایسته‌ترین آنها به نیکی پیروی می‌کند و بدترین و تبهکارترینشان نیز پیرو تبهکار و فاجر ایشان می‌باشد». سعد بن عبادهtگفت: «راست می‌گویی. ما، وزیر هستیم و شما امیر».[۱۷]


ابوبکر صدیقtهیچ میل و رغبتی به امارت و ریاست نداشت. بی‌رغبتی ابوبکرtبرای پذیرش مسؤولیت خلافت، از سخنرانیش نمایان می‌گردد که در مورد قبول این مسؤولیت فرموده است: «به خدا سوگند که هیچ شب و روزی، آزمند امارت نبودم و هیچ‌گاه به آن رغبت نداشتم و هرگز ـ نه در نهان و نه آشکارا ـ از خدا نخواستم که مرا بر مسند امارت بنشاند. بلکه همواره از این می‌ترسیدم که مبادا به این آزمایش مبتلا شوم. من، در امارت (و فرمانروایی) هیچ آرامشی نمی‌بینم وآن را مسؤولیت بزرگی می‌دانم که بر گردنم نهاده شده و خود را در قبال آن ناتوان می‌دانم مگر آنکه خدای متعال، یاریم رساند و توانم بخشد تا از عهده‌ی این مسؤولیت برآیم؛ اما باز هم دوست دارم که افرادی قوی‌تر از من به جایم بر این جایگاه می‌نشستند.»[۱۸]


ابوبکرtبارها در دوران خلافتش خواست تا در صورت وجود هرگونه مخالفتی از سوی مسلمانان نسبت به خلافتش، از این مسؤولیت کناره‌گیری نماید و بلکه بارها مردم را به این خاطر قسم داد تا در صورت وجود نارضایتی، از کارش استعفا دهد. باری خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! شما را به خدا سوگند که اگر کسی از شما پشیمان است که با من بیعت نموده، برخیزد (و بیعتش را پس بگیرد). علی بن ابی‌طالبtدر حالی که با خود شمشیری داشت، برخاست و به ابوبکرtنزدیک شد؛ یک پایش را بر پله‌ی منبر نهاد و گفت: «به خدا سوگند که ما بر تو نمی‌شوریم و تو را کنار نمی‌زنیم؛ تو کسی هستی که رسول‌خداeتو را (برای نماز) جلو کرد. پس چه کسی به خود جسارت می‌دهد که تو را پس بزند؟!»[۱۹]


همه‌ی اینها، حقایقی است که حسنtبر خلاف ادعای برخی، از ماجرای سقیفه فرا گرفت. ابوبکرtتنها کسی نبود که به خلافت و عهده‌داری مسؤولیت‌های سنگین رغبتی نداشت؛ بلکه بی‌رغبتی به پُست‌ها و مسؤولیت‌ها، ویژگی مسلمانان آن دوره و آمیخته با روح و روانشان بود. بنابراین اندکی دقت نظر در گفتگویی که در سقیفه‌ی بنی‌ساعده جریان یافت، این نکته را روشن می‌سازد که گفتمان سقیفه، از چارچوب بی‌رغبتی صحابهyنسبت به دنیا، بیرون نبوده است. علاوه بر این گفتمان سقیفه، بیان‌گر اشتیاق وافر انصارyبه تداوم و ماندگاری دعوت اسلامی در آینده و رایزنی در این‌باره می‌باشد؛ سقیفه، آمادگی انصار و بلکه تمام صحابه را برای ادامه‌ی جان‌فشانی در راه خدا نمایان می‌کند. انصارyآن هنگام که اطمینان یافتند با رویِ کار آمدن ابوبکرtدعوت اسلامی تداوم می‌یابد، در بیعت و بستن پیمان با ابوبکرtدرنگ نکردند. با وجودی که ماجرای سقیفه، نمادی از وحدت و یک‌پارچگی صحابهyمی باشد، برخی بدون بررسی دقیق و علمی گفتمان سقیفه، چنین می‌پندارند و می‌نگارند که صحابهyدر سقیفه با هم اختلاف پیدا کردند. بدون تردید چنین پنداری، با روح آن دوره و امید و آرزوهایی که صحابه برای تداوم اسلام داشتند، هیچ‌گونه سازگاری و تطابقی نمی‌یابد. اگر این پندار را بپذیریم که گردهمایی اصحاب در سقیفه، به دودستگی مهاجرین و انصار انجامیده است، این پرسش ایجاد می‌شود که انصار با آنکه اهل مدینه بودند و از لحاظ توانایی و آمادگی برای رویارویی با مخالفشان در سطح بالایی قرار داشتند، چگونه به نتیجه‌ی سقیفه‌ی بنی‌ساعده تن دادند و با ابوبکرtبیعت کردند؟! و چگونه امکان دارد انصار، آن‌گونه که برخی پنداشته‌اند با مهاجران اختلاف پیدا کنند و در عین حال به خلافت ابوبکرtتن دهند و حاضر شوند در لشکرش به شرق و غرب گسیل شوند و برای تثبیت ارکان و پایه‌های خلافتی که ابوبکرtدر رأس آن قرار داشت، مجاهده و جان‌فشانی نمایند؟![۲۰] بازخوانی تاریخ آن دوران، بیانگر اشتیاق و تلاش وافر انصارyبرای اجرا و انجام سیاست‌های خلیفه و از جمله جهاد با مرتدان (ازدین برگشتگان) می‌باشد. هیچ یک از انصار و بلکه هیچ یک از مسلمانان از بیعت با ابوبکرtامتناع نکرد. پیمان برادری مهاجرین و انصار، بسی بزرگ‌تر و فراتر از تخیلات و گمان‌های کسانی است که با نگارش و پردازش روایاتی دروغین و مغرضانه می‌کوشند تا چنین وانمود کنند که مهاجران و انصار با هم اختلاف پیدا کردند[۲۱] یا ادعا نمایند که ماجرای سقیفه‌ی بنی‌ساعده، دسیسه‌ای از پیش طراحی‌شده بود که بر روح و روان حسن بن علیtآثار منفی و ناخوشایندی نهاد.[۲۲]


حقیقتی که حسن بن علیtبه آن دست یافت، این بود که بر خلاف پندار یا ادعای برخی از اراجیف‌پردازان، هیچگونه بحران و اختلاف کوچک و بزرگی بر سر مسأله‌ی خلافت به وجود نیامده و تاریخ، هیچ گزارش قابل اعتماد و صحیحی ارائه نداده که بر دسیسه‌ و هم‌دستی ابوبکر و عمر و ابوعبیدهyدر جریان سقیفه‌ی بنی‌ساعده دلالت نماید و اساساً اصحابyترساتر و خداترس‌تر از آن بودند که چنین دسیسه‌ای نمایند تا قدرت و خلافت را در دست بگیرند.


پیشتر سخن حسن بن علیtرا آوردیم که به یادگیری نماز از رسول‌خداص اشاره نمود. آری! حسنtدر مسجدالنبیص رفت و آمد داشت و از این رو به یاد داشت که رسول اکرمص در دوران بیماری‌اش ابوبکرtرا برای امامت نماز جلو کرده بود و نیز از چند و چون به خلافت رسیدن ابوبکرtآگاه بود. بنابراین باور و اعتقاد حسن بن علیtدر مورد خلافت ابوبکرtهمان عقیده‌ی اهل سنت بوده و با توجه به پیشینه‌ی درخشان ابوبکرtو نیز پیش‌نمازی وی در حیات رسول‌خداص خلافت صدیقtرا درست و شرعی می‌دانسته است. حسنtبا نگاهی تیزبینانه به جریان امامت ابوبکرtدر روزهای پایانی حیات رسول اکرمص، فرمان آن حضرتص را در مورد امامت ابوبکرtنوعی اشاره بدین نکته دانست که ابوبکرtبیش از همه شایسته‌ی خلافت است. اهل‌سنت بر این اجماع کرده‌اند که ابوبکرtبیش از همه سزاوار جانشینی رسول‌خداص بود؛ چراکه فضیلت و پیشینه‌ی وی بر کسی پوشیده نیست و رسول اکرمص در دوران حیات خویش، او را بر تمام صحابه مقدم قرار داد و امام جماعت نمود. صحابهyو از جمله حسنtکنهِ این قضیه را دریافتند و بر خلافت ابوبکرtاجماع کردند و هیچ یک از آنان، با خلافت ابوبکرtمخالفت نورزید. عقیده‌ی ما، این است که امکان ندارد صحابهyبر گمراهی و ضلالتی، به اجماع و اتفاق نظر برسند. همه‌ی صحابه با ابوبکرtبیعت کردند و همواره از وی اطاعت و حرف‌شنوی داشتند و هیچ یک از آنان در مورد خلافت ابوبکرtمخالفت نکرد.[۲۳] از سعید بن زید سؤال شد: «چه زمانیبا ابوبکرtبیعت شد؟» سعید پاسخ داد: «همان روزی که رسول‌خداص وفات نمودند؛ چراکه صحابه دوست نداشتند، مانده‌ی آن روز را در حالی سپری کنند که در جماعت نباشند».[۲۴]


برخی از علما از قبیل: خطیب بغدادی[۲۵]، ابوالحسن اشعری[۲۶]، ابوالمعالی جوینی[۲۷]و ابوبکر باقلانی،[۲۸] اجماع صحابه و سایر سرآمدان دینی اهل سنت و جماعت را در این باره نقل کرده‌اند که ابوبکر صدیقtبیش از هر کسی سزاوار و شایسته‌ی خلافت بوده است.[۲۹]


حسنtارکان و پایه‌های خلافت اسلامی را شناخت و دریافت که خلافت اسلامی، بر اساس شورا و بیعت می‌باشد و مسلمانان بر این اجماع دارند که تشکیل خلافت، واجب است تا با تعیین خلیفه به امور مسلمانان رسیدگی شود، حدود و قوانین شرعی اجرا گردد و خلیفه، توانمندی‌های حکومت و مردم را برای گسترش دعوت اسلامی بکار بندد؛ برای حمایت دین و امت، جهاد را بپا دارد؛ حقوق مردم را تأمین کند و با عدالت و دادگستری، بیداد و ستم را ریشه‌کن کند و نیازهای ضروری آحاد جامعه را به خوبی برآورده سازد.[۳۰]


به هر حال بزرگان و سرآمدان صحابه در سقیفه‌ی بنی‌ساعده با ابوبکرtبیعت کردند و روز بعد او را به عنوان خلیفه معرفی نمودند و بدین‌سان تمام امت، به طور عمومی با ابوبکرtبیعت کردند.[۳۱]


حسنtاز آنچه در سقیفه‌ی بنی‌ساعده گذشت، مجموعه‌ای از مبادی و قواعد حکومت دینی را آموخت که می‌توان به موارد ذیلاشاره کرد:


۱ـ تعیین خلیفه و کاردار از طریق انتخاب صورت می‌گیرد.


۲ـ بیعت، یکی از پایه‌ها و شیوه‌های انتخاب است که به حکومت، مشروعیت می‌بخشد.


۳ـ باید کسی را به عنوان خلیفه برگزید که دیانت و کفایتش در اداره‌ی امور، بیش از دیگران باشد؛ لذا سنجه‌ی صلاحیت در گزینش خلیفه، بر اساس ارزش‌های اسلامی، فردی و اخلاقی می‌باشد.


۴ـ خلافت، نباید موروثی باشد. به عبارت دیگر نباید مبنای انتخاب خلیفه را وراثت نسبی یا قبیله‌ای قرار داد.


۵ ـ آن‌چه در سقیفه‌ی بنی‌ساعده در مورد شرافت قریش به میان آمد، مبتنی بر واقع‌نگری و دلایلی بود که باید به آن توجه می‌شد و اصلاً در انتخاب خلیفه هر شرافت و مسأله‌ای که با اصول اسلام تعارضی نداشته باشد، معتبر است و مورد توجه قرار می‌گیرد.


۶ ـ فضای حاکم بر گفتمان سقیفه، بدور از هرج و مرج، دروغ، عهدشکنی و دسیسه‌گری بود و چنان سلامت و امنیتی در خود داشت که می‌توان آن را فرایند گردن نهادن صحابه در برابر نصوص شرعی دانست؛ چراکه نصوص شرعی، به عنوان اصول مذاکره بر گفتمان سقیفه حاکم شده بود.[۳۲]


حسن بن علیtرهنمودهای نبوی و خلفای راشدینyرا به‌خوبی فرا گرفت؛ از اینرو هنگام واگذاری خلافت به معاویهtاین شرط را برای وی مطرح کرد که همواره به کتاب و سنت و روش خلفای راشدینyپایبند باشد. بدین‌سان واضح می گردد که حسنtعلم و دانش دقیقی از چند و چون خلافت در دوران ابوبکر صدیقtداشته است. ابوبکر صدیقtپس از آنکه مسؤولیت خلافت را بر عهده گرفت، خطبه‌ی شکوهمندی ایراد نمود که هرچند مختصر و کوتاه بود، ولی از باارزش‌ترین خطبه‌های اسلامی به شمار می‌آید؛ چراکه ابوبکر صدیقtدر آن، به بیان اصول عدالت‌گستری و مهرورزی در تعامل میان حکومت و مردم می‌پردازد و بر این تأکید می‌کند که اطاعت از ولی‌ امر و کاردار مسلمانان، منوط به این است که او، فرمانبردار خدا و رسول باشد. ابوبکر صدیقtدر این خطبه به صراحت، نقش جهاد را در سرافرازی امت بیان می‌فرماید و از فحشا و بدکاری برحذر می‌دارد که مایه‌ی فساد، فروپاشی و ازهم‌گسیختگی جامعه می‌باشد.[۳۳]


حسن بن علیt، از خلال سخنرانی ابوبکر صدیقtو اتفاقات پس از وفات رسول‌خداص به مهمترین شاخص‌های ساختار حکومت در آغاز دوران خلافت راشده پی برد که از آن جمله می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:


۱ـ قرآن کریم و سنت نبوی، مصادر قانون‌گذاری در حکومت ابوبکر صدیق


ابوبکر صدیقtدر بخشی از خطبه‌ای که ایراد فرمود، چنین گفت: «تا زمانی که از خدا و رسول اطاعت کردم، از من اطاعت کنید و هرگاه از اطاعت خدا و رسول سر تافتم، پس نباید از من فرمانبرداری نمایید».


۲ ـ نظارت همگانی بر حاکم، حق شهروندی مردم در حکومت اسلامی


ابوبکر صدیقtدر خطابه‌اش به مردم چنین فرمود: «اگر نیک و درست عمل کردم، مرا یاری رسانید و اگر عملکردم نادرست بود، مرا اصلاح کنید».


۳ـ عدالت و برابری در میان مردم


ابوبکر صدیقtدر جمع مردم چنین فرمود: «کسی که درمیان شما ضعیف (و حق‌باخته) است، نزد من قوی خواهد بود تا به خواست خدا حقش را به او بازگردانم و هر کس که درمیان شما قوی است (و حق دیگران خورده) نزد من ضعیف خواهد بود تا به خواست خدا حق را از او بستانم (و به صاحب حق بازپس دهم)».


۴ـ صداقت و راستی، اساس تعامل حکومت و مردم


ابوبکر صدیقtدر سخنرانیش تصریح کرد که: «صدق و راستی، کمال امانت است؛ و دروغ، کمال خیانت».


صداقت و راستی، اساس تعامل حکومت و مردم، در دوران خلفای راشدین بود.


۵ ـ جهاد در راه خدا، اولویت خلافت اسلامی


ابوبکر صدیقtدر بخشی از سخنرانی تاریخی خود در نخستین روز خلافتش چنین فرمود: «هیچ قومی، جهاد در راه خدا را ترک نکردند، مگر آنکه خدای متعال، آنان را به خفت و خواری کشاند».[۳۴] ابوبکرtخلق و خوی مجاهدانه‌اش را در میادین نبرد کفر و ایمان، به طور مستقیم از رسول‌خداص فراگرفته و حقیقت فرموده‌ی رسول‌خداص را دریافته بود که فرموده‌ است: (إذا تبایعتم بالعینه و أخذتم أذناب البقر و رضیتم بالزرعِ و ترکتم الجهادَ سلّط اللّهُ علیکم ذلاًّ لاینزعه حتّی ترجعوا إلی دینکم)[۳۵] یعنی: «هرگاه داد و ستد ربوی عینه را انجام دهید و دُم گاوها را بگیرید[۳۶] و به کشت وزراعت خرسند و راضی گردید و جهاد در راه خدا را رها کنید، خداوند، بر شما خواری و خفتی مسلط می‌کند که آن را از شما برنمی‌دارد تا آنکه به دینتان بازگردید».


۶ ـ مبارزه با مفاسد اجتماعی، اولویت دیگر خلافت اسلامی


ابوبکرtبا بیان اینکه پیامد گسترش فساد و بی‌بند و باری در جامعه، عذابی عمومی از سوی خدای متعال است، فرموده‌ی رسول اکرمص را یادآوری کرد که فرموده‌ است: (لم‌تظهر الفاحشهُ فی قومٍ حتّی یعلنوا بها إلاّ فشا فیهم الطاعونُ و الأوجاعُ التی لم‌تکن مضت فی أسلافهم الّذین مضوا…)[۳۷] یعنی: «هرگز فحشا و بدکاری در قومی به طور علنی نمایان نمی‌شود مگر آن‌که طاعون و بیماری‌هایی در‌میانشان شیوع می‌یابد که در گذشتگانشان نبوده و سابقه نداشته است…».


آنچه بررسی کردیم، شرحی بود بر سخنرانی ابوبکر صدیقtکه در نخستین روز خلافتش ایراد کردو سیاست‌های حکومتش را ترسیم و تبیین نمود. ابوبکرtحدود مسؤولیت‌های حاکم را توضیح داد و به تبیین میزان رابطه‌ی حاکمیت و مردم پرداخت. در سخنرانی ابوبکرtمهم‌ترین ارکان تشکیل حکومت و ساز و کارهای اساسی، برای فرهنگ‌سازی در جامعه بیان شده است.


بیعت علی بن ابی‌طالب با ابوبکر


روایات صحیح، دال بر این است که زبیر بن عوام و علی بن ابی‌طالب رضی الله عنهما روز پس از وفات رسول‌خداص یعنی در روز سه‌شنبه با ابوبکرtبیعت کردند. حسنtدر موقعیت‌های مختلف، پدرش را در کنار ابوبکرtدیده و بدین سان به ارادت و خیرخواهی وی نسبت به خلیه پی برده بود. علیtنه تنها هیچ‌گاه از ابوبکرtجدا نشد و از جماعت وی نبرید، بلکه همواره مشاور ابوبکرtبود و با او در تدبیر امور مسلمانان مشارکت می‌کرد.


آری! علیtدر خلافت ابوبکرtمشاور و رازدار وی بود و مسایل مسلمانان را ارزیابی می‌کرد و آنچه را به مصلحت مسلمانان بود، بر هر چیز دیگری ترجیح می‌داد. یکی از مهم‌ترین دلایل ارادت و خیرخواهی علیtنسبت به ابوبکرtو صیانت از خلافت و حفظ یکپارچگی امت، این است که وقتی ابوبکرtتصمیم گرفت شخصاً به ذی‌القصه[۳۸] برود و فرماندهی لشکر اسلام را در جنگ با مرتدان بر عهده بگیرد، ابوبکرtرا از این کار بازداشت؛ چراکه خطرهای این راه زیاد بود و با هرگونه آسیبی که به ابوبکرtمی‌رسید، کیان اسلامی به خطر می‌افتاد.[۳۹] ماجرا بنا به روایت ابن‌عمر رضی الله عنهما از این قرار است: زمانی که ابوبکرtرو به ذی‌القصه نهاد و بر اسبش سوار شد، علیtافسار اسب ابوبکرtرا گرفت و فرمود: «ای خلیفه‌ی رسول‌خدا! هیچ معلوم است کجا می‌روی؟ اینک همان چیزی را به تو می‌گویم که رسول‌خداص روز احد فرمود: شمشیرت را در غلاف کن و ما را در غم و مصیبت از دست دادنت منشان و به مدینه بازگرد که به خدا سوگند اگر تو را از دست بدهیم، هرگز برای اسلام نظام و سامانی نخواهد ماند». و این چنین ابوبکرtبه پیشنهاد علیtبه مدینه بازگشت.[۴۰]


اینک جای سؤال است که اگر علیtاز دل، به خلافت ابوبکرtراضی نبود و بر خلاف میل درونی خود به بیعت با وی تن داده بود، پس چرا به ابوبکرtچنین سخنانی گفت و او را به مدینه بازگردانید و این فرصت طلایی را از دست داد تا شاید برای ابوبکرtاتفاقی می‌افتاد و فضا برای خلافت خودش مناسب می‌شد؟! یا حتی فراتر از این اگر علیtبا ابوبکرtمشکلی داشت و می‌‌خواست برای همیشه از او راحت شود، می‌توانست آنگونه که رقیبان سیاسی بر ضد هم دسیسه می‌کنند، کسی را بفریبد تا ابوبکرtرا از پای درآورد و…. اما قطعاً علیtبزرگ‌تر از این حرف‌ها بود و علاوه بر این، هیچ مشکلی با ابوبکرtنداشت.[۴۱]


حسنtنظرخواهی ابوبکرtاز پدرش را در مورد جهاد با مرتدان به یاد داشت؛ ابوبکرtاز علیtدر مورد جهاد با مرتدان نظر خواست. علیtپاسخ داد: «ای ابوبکر! اگر آنان را به حال خود بگذاری و از آنها هم‌چون رسول‌خداص زکات نگیری، بر خلاف سنت و روش آن حضرتص عمل کرده‌ای». ابوبکرtگفت: « مگر من نگفتم که به خدا قسم اگر ریسمانی را که (به عنوان زکات) به رسول‌خداص می‌دادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آنها می‌جنگم»؟


شکی نیست که حسنtبارها از زبان پدرش، تعریف ابوبکر و عمر رضی الله عنهما شنیده بود؛ از آن جمله اینکه علیtفرموده است: «هیچکس، مرا از ابوبکر و عمر برتر نداند و گرنه حد تهمت را بر او اجرا می‌کنم».[۴۲] همچنین علیtدر یکی از گفته‌هایش ابوبکر و عمر را برترین افراد این امت دانسته و گفته است: «آیا شما را از بهترین فرد این امت پس از ابوبکر و عمر باخبر نکنم؟»[۴۳] علیtصراحتاً فرموده است: «بهترین افراد این امت پس از پیامبرص، ابوبکر و عمر هستند». این روایت، به هشتاد طریق از علیtنقل شده است.[۴۴]


صله بن زفر عبسی می‌گوید: هرگاه، نزد علیtیادی از ابوبکرtبه میان می‌آمد، می‌گفت: «از کسی یاد می‌کنید که همیشه پیشگام بود. قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، در تمام نیکی‌ها ابوبکرtاز شما پیشی می‌گرفت».


علیtتمام تلاشش را برای اجرای دستورات خلیفه بکار می‌بست و در دوران ابوبکر صدیقtنقشی اساسی در اداره‌ی امور مسلمانان داشت. برخی از قبایل عرب، نمایندگانی را به مدینه فرستادند تا ابوبکرtرا قانع کنند که از آنها زکات نگیرد. اما ابوبکر صدیقtذره‌ای از موضعش که همان حکم اسلام بود، عقب ننشست. نمایندگان قبایل که دیدند ابوبکرtعزم و اراده‌ی آن دارد که به هر قیمتی از آنان زکات بگیرد، مدینه را ترک کردند و به میان قبایل خود رفتند. البته نمایندگان قبایل، مسلمانان را در مدینه اندک و کم‌تعداد دیدند و به همین خاطر گمان کردند که بهترین فرصت است تا با حمله‌ای همه‌جانبه به مدینه، کار اسلام و احکامش را یک‌سره کنند و به گمان خود از بار قوانین اسلامی خلاص شوند. ابوبکر صدیقtبا واقع‌نگری و بی‌آنکه بر وضع بحرانی آن زمان سرپوشی نهد، برای رویارویی با حملات احتمالی مرتدان به مدینه، عده‌ای را به گشت‌زنی و پاسبانی در راه‌های ورودی مدینه گماشت تا با هر حمله‌ی احتمالی مقابله کنند و امیرانی بر گاردهای حفاظتی و دسته‌های گشت‌زنی گماشت که عبارتند از: علی بن ابی‌طالب، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله، سعد بن ابی‌وقاص، عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعودy.[45]


رابطه‌ی تنگاتنگ و دوستانه‌ی صحابه و از جمله خلفا با همدیگر، از آنجا نمایان‌تر می‌شود که علیt، به عنوان سید و آقای اهل بیت و پدر دو نوه‌ی رسول‌خداص، هدایا و پیشکش‌های خلفا را می‌پذیرفت؛ همان‌طور که دوستان و برادران، هدایای یکدیگر را قبول می‌کنند؛ چنانچه ابوبکر صدیقt، یکی از کنیزان اسیرشده در جنگ عین‌التمر به نام صهباء را به علیtبخشید و علیtنیز این پیشکش خلیفه را پذیرفت. صهباء، از علیtصاحب دو فرزند به نام‌های عمر و رقیه شد.[۴۶] در جنگ یمامه، خوله دختر جعفر بن قیس به اسارت مجاهدان در‌آمد؛ ابوبکر صدیقt، خوله را به علیtبخشید و نتیجه‌ی آن، تولد محمد بن حنفیه بهترین فرزند علی پس از حسن و حسینyبود. خوله، از اسیران قبیله‌ی بنی‌حنیفه بود که مرتد شدند و محمد بن حنفیه، با نام قبیله‌ی مادرش شناخته شده و به این قبیله نسبت یافته است. از این رو به محمد بن علی، محمد بن حنفیه می‌گفتند.[۴۷]


عبدالملک جوینی رحمه الله می‌گوید: «خلافت ابوبکر صدیقtبه اجماع صحابه تحقق یافت و فرزندان علیtنیز هم‌چون پدرشان، بلافاصله در بیعت ابوبکر داخل شدند. علیtتمام تلاشش را در حرف‌شنوی و اطاعت از خلیفه‌ی پیامبرص بکار بست در حضور دیدگان مردم و در انظار عمومی با ابوبکرtبیعت کرد و برای جهاد با بنی‌حنیفه که مرتد شده بودند، عازم میدان نبرد گردید».[۴۸] روایات زیادی در این زمینه نقل شده که علی و فرزندانشyهدایای مالی و خمس غنایم را از ابوبکر صدیقtقبول می‌کردند و شخصِ علیt، مسؤول تقسیم غنایم بود و این مسؤولیت در نسلش ادامه یافت و بعدها بر عهده‌ی حسن بن علی گذاشته شد و سپس حسین بن علی و آنگاه حسن بن حسن و بعد، زید بن حسنyمسؤول نگهداری و تقسیم اموال غنیمت شدند.[۴۹]


علیtهرگز از اقتدا به ابوبکرtدر نماز جماعت امتناع نکرد و همواره در مسجد حاضر می‌شد و پشت سر خلیفه‌‌ی رسول‌خداص نماز می‌گزارد و بدین‌سان وحدت ویکدلی وی با ابوبکرtبرای عموم مسلمانان نمایان می‌گشت.[۵۰] حسنt، شاهد رابطه‌ی نیک و تنگاتنگ پدرش با ابوبکرtبود. علاوه بر این، ‌خویشاوندی سببی میان خلیفه و اهل بیت ایجاد شد و اهل بیت، برخی از فرزندانشان را ابوبکر نامیدند. بنابراین روشن و واضح می‌گردد که رابطه‌ی ابوبکر صدیقtبا اهل بیت، آنچنان رابطه‌ی دوستانه و احترام‌آمیزی بوده که هم زیبنده‌ی ابوبکرtمی‌باشد و هم شایسته‌ی اهل بیت. رابطه‌ی دوستانه‌ی علی و ابوبکر رضی الله عنهما دوطرفه بوده و بر پایه‌ی همین دوستی، علیtیکی از فرزندانش را ابوبکر نامیده است.[۵۱] هرچند برخی از روی کینه و دشمنی، کوشیده‌اند تا روابط ابوبکر و اهل بیت را تیره و غیرعادی نشان دهند و در این زمینه داستان‌های دروغی سر هم نمایند. عایشه‌ی صدیقه دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنهما همسر پدربزرگ حسنtبود و حرمت و جایگاه ویژه‌ای نزد رسول‌خداص داشت؛ گرچه مخالفان و دشمنان عایشه، در آتش کینه‌ی او می‌سوزند. همچنین عایشه رضی الله عنها، بر خلاف ادعا و افترای دشمنانش به گواهی قرآن، پاک و پاکدامن بوده است. ناگفته نماند که اسماء بنت عمیس، همسر جعفر بن ابی‌طالب یعنی، زن برادر علیyپس از وفات جعفرtبه ازدواج ابوبکرtدرآمد. ثمره‌ی این ازدواج، تولد محمد بن ابی‌بکر بود که از سوی علیtبه عنوان والی مصر تعیین گردید. پس از آنکه ابوبکرtدار فانی را وداع گفت، علیtبا اسماء بنت عمیس رضی الله عنها ازدواج نمود و از او صاحب فرزندی به نام یحیی شد.[۵۲] علاوه بر این علی مرتضیtپس از وفات ابوبکر صدیقt، سرپرستی محمد بن ابی‌بکر را بر عهده گرفت و او را همانند فرزندش سرپرستی کرد….[۵۳] برپایه‌ی همین دوستی بود که اهل بیت، نام برخی از فرزندانشان را ابوبکر نهادند و این، بیانگر دوستی و محبتی است که در میان آنها وجود داشته است؛ قابل یادآوری است که بر پایه‌ی همین دوستی، علیtیکی از فرزندانش را ابوبکر نامید؛ آن هم در زمانی که ابوبکر صدیقtوفات نموده و علیزمامدار امور مسلمانان شده بود. بنابراین آیا غیر از این است که علیtاز روی محبت به خلیفه‌ی اول، نام فرزندش را ابوبکر نهاده است؟ پیش از علیtهیچ یک از بنی‌هاشم، نام فرزندشان را ابوبکر نگذاشته بودند. این امر همچنان در فرزندان علیtادامه یافت و حسن و حسین رضی الله عنهما نیز به تبعیت از پدر و از روی محبت به ابوبکر صدیقt، نام پسرشان را ابوبکر نهادند؛ چنانچه دو تاریخ‌نگار مشهور شیعه به نام‌های یعقوبی و مسعودی بدین نکته تصریح نموده‌اند.[۵۴] رابطه‌ی دوستانه‌ و محبت‌آمیز ابوبکر و علی رضی الله عنهما با یکدیگر، تأثیر بسزایی بر قلب و روان حسنtنهاد و باعث شد که حسنtهمواره احترام ابوبکرtرا پاس بدارد و به منزلت و جایگاه والای وی در اسلام پی ببرد.


تأکید ابوبکر صدیقبر گسیل لشکر اسامه


یکی از مهمترین وقایع در زمان خلافت ابوبکر صدیقtگسیل لشکر اسامهtپس از وفات رسول‌خداص بود که نقشی اساسی در شکل‌گیری شخصیت حسنtنهاد. چراکه اعزام این لشکر، به‌خاطر شرایط خاص آن زمان، با مخالفت برخی از صحابهyهمراه بود. برخی از صحابهyبه ابوبکر صدیقtپیشنهاد کردند که لشکر اسامهtاعزام نشود و در مدینه بماند. آن دسته از صحابه که چنین پیشنهادی کردند، به ابوبکر صدیقtگفتند:«تعداد زیادی از مسلمانان در لشکر اسامهtهستند؛ آنگونه که خودت می‌بینی، عرب‌ها نقض پیمان کرده‌اند؛ بنابراین درست نیست که این گروه بزرگ از مسلمانان را از دور و بَرَت پراکنده کنی».[۵۵] اسامهt، عمر بن خطابtرا از اردوگاه لشکر در جرف نزد ابوبکرtفرستاد تا از او برای بازگشت لشکریان به مدینه اجازه بگیرد و به ایشان پیام اسامهtرا برساند که: «بیشتر مسلمانان و بزرگانشان همراه من هستند و من، بیم آن دارم که مشرکان به خلیفه، حرم رسول‌خداص و مسلمانان حمله‌ور شوند».[۵۶] اما ابوبکرtضمن مخالفت با این پیشنهاد، تأکید کرد که لشکر باید با وجود اوضاع و شرایط کنونی، اعزام شود؛ ابوبکر صدیقtاز یک‌سو تأکید می‌کرد که هرچه زودتر لشکر اسامهtحرکت کند و از سوی دیگر صحابهyسعی می‌کردند تا ابوبکرtرا قانع کنند که پیشنهادشان را بپذیرد. ابوبکر صدیقtعموم مهاجران و انصارyرا برای بررسی موضوع گردآورد. در نشست ابوبکرtو صحابه موضوع اعزام لشکر اسامهtبررسی شد؛عمر بن خطابtدر آن گردهمایی، تلاش زیادی کرد تا خلیفه را راضی کند که لشکر اسامهtرا به خاطرشرایط بحرانی آن وقت، گسیل نکند؛ هراس عمرtاز این بود که مبادا خلیفه، حرم رسول‌خداص و مدینه، مورد تهاجم اعراب مرتد و مشرک قرار بگیرند. فراخوان ابوبکر صدیقtبرای گردهمایی مهاجرین و انصارyپس از آن بود که بسیاری از صحابه بر عدم گسیل لشکر اسامهtپافشاری می‌کردند و پیامد اعزام لشکر را خطر بزرگی برای مدینه می‌پنداشتند.[۵۷] ابوبکرtبه پیشنهادهای صحابه گوش سپرد و به آنان فرصت داد تا دیدگاه خود را در مورد لشکر اسامهtبیان کنند.[۵۸] ابوبکرtمردم را به اجتماع عمومی دیگری در مسجد فراخواند. او در این گردهمایی از صحابهyخواست تا این فکر را از سرشان بیرون کنند که او فرمان رسول‌خداص را که به گسیل هرچه سریع‌تر لشکر اسامهtتأکید کرده بود، لغو خواهد کرد. تأکید ابوبکرtبر اجرای فرمان رسول‌خداص به حدی بود که با صراحت تمام، این نکته را به صحابهyگفت که او لشکر اسامهtرا اعزام می‌کند، هرچند که اعزام لشکر به اشغال مدینه از سوی اعراب مرتد بینجامد.[۵۹] ابوبکرtبا عزم و اراده‌ای آهنین چنین فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر بدانم که کسی جز من در مدینه نمی‌ماند و سگ‌ها و گرگ‌ها، مرا می‌درند، باز هم لشکر اسامهtرا آنگونه که رسول‌خداص فرمان داده‌ است، گسیل می‌کنم».[۶۰]


انصارyعمر بن خطابtرا نزد ابوبکرtفرستادند تا از او بخواهد که شخص مسن‌تری را به فرماندهی لشکر بگمارد. عمرtبه ابوبکر صدیقtگفت: «انصارyخواهان این هستند که مرد سالخورده‌تری را فرمانده‌ی ایشان کنی». ابوبکرtکه پیشتر نشسته بود، از جا برجست و ریش عمرtرا گرفت و فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند؛ رسول‌خداص، اسامهtرا به فرماندهی لشکر منصوب کرده‌ و تو از من می‌خواهی که او را عزل کنم؟!»


ابوبکر صدیقtنزد لشکریان رفت تا آنان را بدرقه کند. ابوبکر صدیقtپیاده راه می‌رفت و اسامهtسوار بود. سواری ابوبکرtرا عبدالرحمن بن عوفtبا خود می‌کشید. اسامهtگفت: «ای خلیفه‌ی رسول خدا! یا شما باید سوار شوید و یا من پیاده می‌شوم». ابوبکر صدیقtفرمود: «نه تو باید پیاده می‌شوی و نه من سوار می‌شوم. مگر چه می‌شود که پاهایم را در راه خدا غبارآلود کنم؟» ابوبکر صدیقtدر پایان بدرقه‌ به اسامهtفرمود: «اگر صلاح می‌دانی اجاز بده تا عمرtبماند و مرا (در اداره‌ی امور) یاری کند». اسامهtنیز درخواست ابوبکرtرا پذیرفت.[۶۱] ابوبکرtرو به لشکریان نمود و فرمود: «بایستید تا شما را ده نصیحت کنم و از من به خاطر بسپارید که: خیانت نکنید. در مال غنیمت دست‌اندازی ننمایید. مکر و فریب نکنید. هیچ کشته‌ای را مُثله نکنید. هیچ درخت میوه‌داری را قطع نکنید. گوسفند و گاو و شتری را جز برای خوردن نکشید. گذرتان، به کسانی می‌افتد که در صومعه‌ها عزلت و گوشه گرفته‌اند؛ کاری به آنها و کارشان نداشته باشید. بر کسانی می‌گذرید که برایتان غذاهای گوناگون می‌آورند؛ هر چه از آن خوردید، نام خدا را بر زبان آورید. همچنین با افرادی برخورد خواهید کرد که وسط سرهاییشان را تراشیده‌ و اطراف آن را مانند عمامه باقی گذاشته‌اند؛ آنان را با شمشیر بزنید. با نام خدا حرکت کنید».[۶۲] ابوبکرtبه اسامهtوصیت کرد اوامر و فرمان‌های رسول‌خداص را اجرا کند و به او چنین فرمود: «آنچه را که رسول‌خداص به تو دستور داده‌اند، انجام بده؛ از قضاعه شروع کن و سپس به آبل[۶۳] برو. نسبت به هیچ یک از اوامر رسول‌خداص کوتاهی نکن…».[۶۴] اسامهtبا لشکرش حرکت کرد و مطابق فرمان رسول‌خداص به قبایل قضاعه و آبل حمله کرد. او اسیران و غنایم زیادی گرفت.[۶۵] رفت و برگشت لشکر اسامهtچهل روز طول کشید.[۶۶]


گسیل لشکر اسامهtبه قلمرو حکومت هرقل، این پیامد مهم را به دنبال داشت که رومیان گفتند: «اینها دیگر چه هستند؟! با وجودی که سرورشان مرده، باز هم یکپارچه‌اند و به سرزمین ما حمله می‌کنند!» اعراب نیز از اعزام لشکر اسامهtشگفت‌زده شدند و گفتند: «اگر اینها، توان و نیرو نداشتند، این لشکر را نمی‌فرستادند.»[۶۷] پیامد دلهره‌ای که از گسیل لشکر اسامهtدر دل اعراب افتاد، این بود که از بسیاری از اهداف و تصمیم‌های خود بر ضد مسلمانان منصرف شدند.[۶۸]


برخی، حدیث بی‌اساسی را ساخته و پرداخته‌ و آن را به رسول‌خداص نسبت داده‌اند. آنان، چنین دروغی را سر هم کرده‌اند که رسول‌خداص کسانی را که از حضور در لشکر اسامهtسر بتابند، لعنت کرده است. ناگفته پیداست که این روایت را از آن جهت ساخته و پرداخته‌اند که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را در ردیف اول نفرین‌شدگان قرار دهند….


حسن و سایر جوانان آن دوره، از گسیل لشکر اسامهtنکات زیادی آموختند؛ از جمله:


الف) دگرگونی اوضاع و بروز شرایط سخت و بحرانی، مؤمنان را از انجام مسؤولیت‌های دینی باز نمی‌دارد. ابوبکر صدیقtاین درس بزرگ را به امت می‌دهد که در مصایب و سختی‌ها، صبر و شکیبایی پیشه نمایند و از لطف و رحمت الهی ناامید نباشند. چراکه:


«رحمت پروردگار، به نیکوکاران نزدیک است.»[۶۹]


عملکرد ابوبکرtدر شرایط سخت و بحرانی پس از وفات رسول‌خداص این نکته را به مسلمان یادآوری می‌کند که مصایب و سختی‌ها هرچند بزرگ و شدید باشند، باز هم این سنت و قانون الهی است که: «با هر سختی، آسایش و گشایشی هست.»[۷۰] رسول‌خداص فرموده‌است:(عجبًا لأمر المؤمنِ إنّ أمرهَ کله خیر و لیس ذلک لأحدٍ إلاّ للمؤمنِ، إن أصابته سراء شکر فکان خیرًا له و إن أصابته الضراء صبر فکان خیرًا له)[۷۱] یعنی: «شأن مؤمن، شگفت‌انگیز است؛ چراکه تمام امورش، به خیر اوست و این وضعیت را کسی جز مؤمن ندارد. مؤمن، هنگام سرور و شادمانی، سپاس‌گزار است و این، به نفع او می‌باشد؛ اگر مصیبتی هم به او برسد، شکیبایی می‌ورزد که این نیز به خیر اوست.»


آموزه‌ی دیگر اعزام لشکر اسامهtتوسط ابوبکر صدیقtاین است که مصایب و سختی‌ها هرچند بزرگ و شدید باشند، اهل ایمان و مؤمنان راستین را از انجام امور دینی بازنمی‌دارند. رحلت رسول‌خداص ابوبکر صدیقtرا از انجام وظایف و مسؤولیت‌های دینی بازنداشت؛ مصیبتی به آن بزرگی، مانع از این نشد که ابوبکرtدر آن شرایط سخت، لشکر اسامهtرا اعزام نکند. چراکه ابوبکرtاز رسول‌خداص یاد گرفته بود که پرداختن به امور دینی و غمخوارگی بر آن، بر هر چیزی مقدم است و به همین سبب نیز ابوبکرtدر تمام دوران حیاتش، امور دینی را بر هر چیزی مقدم می‌داشت.[۷۲] حسن بن علیt، این درس ارزشمند را آموخت و آن را در زندگیش اجرا نمود.


ب) تداوم دعوت اسلامی، قایم به افراد نیست و پیروی از رسول‌خداص در هر شرایطی واجب است. بازنگاهی به ماجرای گسیل لشکر اسامهtنشان می‌دهد که حرکت دعوت، هیچ‌گاه دچار توقف و ایستایی نمی‌گردد. ابوبکر صدیقtبا گفتار و کردارش، این حقیقت را روشن ساخت که دعوت اسلامی، قایم به افراد نیست و به همین خاطر نیز حرکت اسلام، با وفات بهترین بنده‌ی خدا ـ رسول اکرمص ـ تداوم یافت. این، همان چیزی است که ابوبکر صدیقtبا اعزام لشکر اسامهtثابت کرد. ابوبکرtدر سومین روز درگذشت رسول‌خداص فرمان داد تا لشکریان اسامهtبه اردوگاه خود در جرف بروند و هر چه سریع‌تر حرکت کنند. ابوبکر صدیقtپیش از صدور این فرمان، در نخستین خطبه‌اش بر این تأکید کرده بود که تمام تلاشش را برای خدمت به اسلام بکار خواهد گرفت.[۷۳] در روایتی آمده است که ابوبکر صدیقtدر بخشی از آن سخنرانی چنین فرمود: «ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید؛ به دینتان پایبند باشید و بر پروردگارتان توکل کنید. همانا دین خداوند، پابرجاست و کلمه و شریعت الهی والا و کامل. خدای متعال، ناصران دینش را یاری می‌رساند و دینش را عزت و سرافرازی می‌بخشد. به خدا سوگند ما از این نمی‌هراسیم که خلق خدا از هر سو برای جنگ با ما جمع شوند؛ چراکه شمشیرهای الهی(شمشیرهای مؤمنان مجاهد)، از غلاف بیرون است و ما، هرگز آن را به زمین نمی‌گذاریم؛ بلکه همان‌طور که همراه پیامبرص جهاد کردیم، پس از این نیز با مخالفان دین خدا خواهیم جنگید. پس هر کس، سر بتابد و سرکشی کند، به خود ستم کرده است.»[۷۴]


نکته‌ی آموزنده‌ی دیگری که حسن بن علیtاز اعزام لشکر اسامهtآموخت، این بود که مسلمانان در تمام شرایط باید پیرو و فرمانبردار رسول‌خداص باشند. ابوبکر صدیقtاین نکته را به خوبی نشان داد. چراکه او، محکم و استوار در شرایط سخت و بحرانی، پایبند دستورات رسول‌خداص ماند و اوامر آن حضرتص را کاملاً اجرا کرد. ابوبکر صدیقtآن گفته‌ی تاریخی و ماندگارش را فرمود که: «اگر بدانم که کسی جز من در مدینه نمی‌ماند و سگ‌ها و گرگ‌ها مرا می‌درند، باز هم لشکر اسامهtرا آن‌گونه که رسول‌خداص فرمان داده‌اند، اعزام می‌کنم.»[۷۵]


موضع ابوبکر صدیقtشرح عملی این آیه بود که:


 «هیچ زن و مرد مؤمنی در کاری که خدا و رسولش، مقرر کرده باشند، اختیاری از خود ندارند (و باید تابع حکم خدا و رسول باشند). هر کس، از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی کند، قطعاً به گمراهی آشکاری گرفتار می‌گردد».


مسلمانان، از اعزام لشکر اسامه توسط ابوبکر صدیقtاین نکته‌ی مهم و ارزشمند را فراگرفتند که خدای متعال، نصرت و پیروزی این امت را مشروط به اتباع و پیروی کامل از رسول‌خداص قرار داده است. لذا هر کس، از رسول‌خداص پیروی نماید، نصرت و قدرت می‌یابد و هر کس، از رسول‌خداص نافرمانی کند، خوار و ذلیل می‌گردد. بنابراین چگونگی حیات و زندگانی این امت، در میزان فرمانبرداریش از خدای متعال و پیروی از رسول‌خداص تفسیر می‌شود.[۷۶]


ج) مرجع حل اختلاف مؤمنان، کتاب و سنت است. بروز اختلاف در پاره‌ای از موارد در میان مؤمنان، امری عادی و گریزناپذیر است. در مورد گسیل لشکر اسامهtاین اختلاف نظر درمیان صحابهyبه وجود آمد که آیا در آن شرایط بغرنج و بحرانی، لشکر اسامهtاعزام شود یا نه؟ در مورد فرماندهی شخص اسامهtبگومگوهایی صورت گرفت؛ اما این اختلاف نظرها به کشاکش و درگیری یا بغض و کینه‌توزی نسبت به یکدیگر نینجامید و هیچکس، پس از روشن شدن نظر اشتباهش، خودسری نکرد. ابوبکر صدیقtدر آن موقعیت، برای حل و فصل اختلاف، به فرمان رسول‌خداص در مورد اعزام لشکر اسامهtمراجعه کرد و این نکته را روشن نمود که با دگرگونی اوضاع و احوال، باز هم از اجرای فرمان رسول‌خداص غفلت و کوتاهی نمی‌کند. صحابهyنیز پس از توضیح و روشنگری ابوبکرtپذیرفتند تا مطابق فرمان صریح رسول‌خداص لشکر اسامهtاعزام شود. باید دانست که در صورت وجود نص و حکم صریح، اکثریت قول و نظر، هیچ اعتباری ندارد و بدین سبب نیز صحابه در برابر فرمان صریح رسول‌خداص درباره‌ی لشکر اسامهtپس از روشنگری ابوبکر صدیقtگردن نهادند. آنان، پیش از روشنگری ابوبکرtدلیل می‌آوردند که قبایل عرب، شوریده‌اند و اعزام لشکر اسامهtباعث پراکندگی توان و قدرت مسلمانان می‌شود.[۷۷] نظر افرادی چون صحابه که برگزیده‌ترین بندگان خدا پس از انبیا بودند، مورد قبول ابوبکر صدیقtقرار نگرفت. بلکه ابوبکرtبرایشان روشن کرد که فرمان رسول‌خداص از تمام نظرات و پیشنهادها، مهم‌تر، و البته انجامش، واجب‌تر است. لزوم مراجعه به نصوص کتاب و سنت برای حل و فصل موارد اختلافی، در جریان وفات رسول‌خداص نیز کاملاً هویداست. عده‌ی زیادی از صحابه و از جمله عمرtمی‌پنداشتند که رسول‌خداص وفات نکرده‌اند و تعداد اندکی نیز از جمله ابوبکر صدیقtباور داشتند که رسول‌خداص وفات نموده‌اند. می‌دانیم که در آن موقعیت ابوبکر صدیقtبا مراجعه به نص قرآن، این فهم نادرست را که رسول‌خداص نمرده‌اند، روشن و برطرف کرد.[۷۸] حافظ ابن‌حجر رحمه الله ضمن بررسی ماجرای وفات رسول‌خداص می‌گوید: «از آنچه پس از وفات رسول اکرمص روی داد، چنین معلوم می‌شود که در مباحث اجتهادی و مشورتی، این طور نیست که اکثریت، حتماً به نظریه‌ی راست و درستی دست می‌یابند و یا نظری که موافقان کم‌تری دارد، نادرست است. بر همین مبنا، اکثریت آرا، شرط اساسی در نتیجه‌گیری و ترجیح یک نظر نیست».[۷۹] خلاصه اینکه بر اساس ماجرای گسیل لشکر اسامهtکثرت یک نظریه، نشانه‌ی درستی آن نمی‌باشد.[۸۰] البته از این داستان، این نکته هم معلوم می‌شود که صحابهyدر برابر حق، تسلیم بودند و به همین سبب نیز در برابر روشنگری ابوبکرtکه اصل اعزام لشکر و فرماندهی اسامهtرا بر مبنای فرموده‌های رسول‌خداص تبیین نمود،گردن‌ نهادند.[۸۱]


د) به‌هم‌پیوستگی دعوت و عمل در پهنه‌ی فعالیت‌های دینی، نکته‌ی آموزنده‌ی دیگری است که حسن بن علیtاز ماجرای اعزام لشکر اسامهtدر زمان خلافت ابوبکر صدیقtآموخت. بازخوانی این ماجرا، نشان می‌دهد که ابوبکر صدیقtتنها به اجرای فرمان رسول‌خداص و ابقای اسامهtدر پست فرماندهی بسنده نکرد؛ بلکه به دلایل زیر، به طور عملی نیز حکم فرماندهی اسامهtرا برابر فرمان رسول‌خداص رسمیت بخشید:


۱ـ ابوبکرtکه بیش از شصت سال از عمرش را پشت سر گذاشته بود، اسامه‌ی هجده یا بیست‌ساله را با پای پیاده، در حالی بدرقه کرد که اسامهtسوار اسب بود. گرچه اسامهtاز ابوبکر خواست تا سوار اسب شود و یا حداقل به او اجازه دهد تا پیاده شود، اما ابوبکر صدیقtهمچنان با پای پیاده، اسامهtو لشکر تحت فرماندهیش را بدرقه نمود تا به طور عملی، به فرماندهی اسامهtبر لشکر رسمیت ببخشد و با عمل خود به لشکریان بفهماند که: به منِ ابوبکر نگاه کنید که خلیفه‌ی رسول‌خداص هستم و باز هم به نشان احترام اسامهtو تأیید فرماندهیش با پای پیاده، او را بدرقه می‌کنم تا شما به خود آیید که چگونه جرأت کردید، بر امارت کسی خرده بگیرید که از سوی رسول‌خداص بدین منصب گماشته شده است؟![۸۲]


۲ـ با آنکه ابوبکرtدر آن شرایط به کسی چون عمرtنیازمند بود تا در اداره‌ی امور، دستیارش باشد، باز هم به اسامهtدستور نمی‌دهد که عمرtرا در مدینه بگذارد و همراه لشکر نبَرد؛ بلکه از اسامهtاجازه می‌خواهد که به صلاح‌دید خود، عمرtرا در مدینه بگذارد تا در اداره‌ی امور، به خلیفه کمک کند. بی‌گمان این درخواست ابوبکرtاز اسامهt، رسمیت بخشیدن عملی به فرماندهی اسامهtو نیز درسی برای لشکریان بود که تابع و فرمانبردار امیر لشکر باشند.


ابوبکر صدیقtدعوت و عمل را با هم درآمیخت و این، همان چیزی است که اسلام به آن دستور داده است. خدای متعال در قرآن کریم، کسانی را که به نیکوکاری فرا می‌خوانند و خود را از یاد می‌برند، توبیخ نموده و مورد سرزنش قرار داده است:


(بقره: ۴۴)


«آیا مردم را به نیکوکاری فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید؟ در حالی که شما کتاب می‌خوانید (و در آن تهدید و وعید الهی را در مورد آن‌که گفتار و کردارش مخالف باشد، می‌بینید.) پس آیا نمی‌اندیشید (و از این رویه‌ی زشت دست برنمی‌دارید)؟»


هـ) از این ماجرا، جایگاه والای جوانان در خدمت به اسلام و فعالیت‌های دینی نمایان می‌گردد. رسول‌خداص اسامه‌ی جوان را به فرماندهی لشکری گماشت که برای رویارویی با ابرقدرت آن روز عازم شام بود و ابوبکر صدیقtنیز به‌رغم انتقاد و مخالفت عده‌ی زیادی، فرماندهی اسامهtرا بر لشکر، رسمی دانست. به هر حال لشکر اسلام، تحت فرماندهی امیر جوان (اسامه بن زید رضی الله عنهما) عازم شد و پس از مدتی با پیروزی و غنایم زیادی بازگشت. بازنگری این ماجرا، جایگاه والا و ارزشمند جوانان را در عرصه‌های دینی روشن‌می‌سازد و بلکه بازبینی تاریخ دعوت اسلامی، بیانگر این نکته می‌باشد که در دو دوران مکی و مدنی، دلایل و شواهد زیادی وجود دارد که بر نقش مهم جوانان در خدمت به قرآن و سنت، اداره‌ی امور حکومتی، مشارکت در جهاد و دعوت الی الله دلالت می‌کند.[۸۳]


همه‌ی دعوتگران و مربیان، باید به این نکته‌ی مهم توجه داشته باشند و عرصه و میدان لازم را برای نیروهای جوان، باز کنند تا به ایفای نقش در خدمت به دین بپردازند. اجرای این سنت رسول‌خداص، باعث نشاط و سرزندگی امت می‌گردد و نقشی اساسی در برانگیختن نیروهای خلاق به منظور ایفای نقش در ایجاد تمدن اسلامی دارد.


و) جلوه‌های زیبا و تابنده‌ی آداب جهاد اسلامی، در نصیحت ابوبکر صدیقtبه مجاهدان کاملاً نمودار است. ابوبکر صدیقtهنگام بدرقه‌ی سپاه اسلام، همانند رسول‌خداص، فرمانده‌ی لشکر و سپاهیان را به پاره‌ای از امور سفارش نمود. با بررسی نکاتی که ابوبکرtبه سپاهیان سفارش کرد، می‌توان به اهداف جنگ‌های مسلمانان پی‌برد که چیزی جز دعوت به اسلام نیست. زیرا وقتی که مردم، لشکری این‌‌چنینی را می‌دیدند، با میل و رغبت خود مسلمان می‌شدند.[۸۴]


ز) آثار و پیامدهای اعزام لشکر اسامهtاز دیگر مواردی است که در بحث گسیل آن لشکر از سوی ابوبکر صدیقtدرخور توجه و بررسی می‌باشد. لشکر اسامهtپس از آنکه ترس و دلهره‌ی زیادی درمیان رومیان انداخت، پیروزمندانه و باغنایم زیادی به مدینه بازگشت. هرقل، فرماندهان نظامی خود را در حمص جمع کرد و به آنان گفت: «این، همان چیزی است که قبلاً به شما هشدار دادم و شما قبول نکردید! نتیجه‌اش این شد که عرب‌ها، مسیری یک‌ماهه را پیمودند و وضع شما را دگرگون کردند و بدون هیچ تلفاتی بازگشتند».[۸۵]


قبایل عرب نیز از قدرت مسلمانان، متحیر و مبهوت شدند و در هراس افتادند.[۸۶] پیامد پیروزی لشکر اسامهtبر زندگانی مسلمانان و حتی عرب‌هایی که در فکر شورش بر ضد مسلمانان بودند و همچنین رومیان هم‌مرز با شبه‌جزیره‌ی عربستان، بسی گسترده و بلکه حیاتی بود. آثار و پیامدهایی که پیروزی لشکر اسامهtبه دنبال داشت، فراتر و بیشتر از مانور قدرتی آنان بود و باعث شد تا مرتدهایی که در فکر ستیز با مسلمانان بودند، دست از قیام و آشوب بر ضد اسلام بردارند و توان و قدرتشان، از هیبت اسلام درهم‌بشکند و مجبور شوند با مسلمانان، کنار آیند و صلح کنند. به هر حال، اعزام لشکر اسامهtکار خودش را کرد و اثرش را پیش از آنکه مجاهدان، از جنگ بازگردند و سلاح‌هایشان را به زمین بگذارند، نشان داد و در دل مرتدان و کفار، هراس انداخت.[۸۷]


آری! بدون تردید اعزام لشکر اسامهtپیامدهای زیادی برای مسلمانان به دنبال داشت؛ جبهه‌ی مرتدان در شمال شبه‌جزیره‌ی عربستان، ضعیف‌ترین جبهه‌ی پیش روی مسلمانان به شمار می‌رفت و این، از نتایج و آثار لشکر اسامهtبود که باعث شد تا شکست جبهه‌ی شمال برای مسلمانان، آسان‌تر از شکست دشمنان در عراق باشد. اعزام لشکر اسامهtو پیامدهای مثبت آن، نشان می‌دهد که ابوبکر صدیقtآگاهی و توانایی بیشتری از دیگران برای حل و فصل بحران‌ها داشته است.[۸۸]


موضع ابوبکردر قبال جهاد با مرتدان


موضع ابوبکر صدیقtدر قبال جهاد با مرتدان، چیزی بود که از سوی خدای متعال در دلش افتاد و به خواست خدا، موفقیت و پیروزی چشم‌گیری نیز به دنبال داشت.


دیدگاه ابوبکرtدر این زمینه، نگاه درست و بجایی بود و همین موضع و دیدگاه، مایه‌ی خیر و مصلحت اسلام و مسلمانان شد و قطعاً هر موضع دیگری در آن موقعیت، به شکست اسلام می‌انجامید و باعث شکل‌گیری دوباره‌ی جاهلیت می‌شد. اگر ابوبکر صدیقtبه خواست و توفیق خدای متعال چنان تصمیمی نمی‌گرفت، مسیر تاریخ، دگرگون می‌شد و شکل دیگری می‌یافت؛ گذر زمان بر عکس می‌شد و بار دیگر جاهلیت فساد‌انگیز سر برمی‌آورد.[۸۹]


شناخت دقیق ابوبکرtاز اسلام و غیرت و غمخوارگیش برای ماندگاری دین، در سخنان آن بزرگوار تجلی یافت که از ژرفای وجودش نشأت گرفت و بر زبانش جاری شد و بر این تأکیدکرد که باید برای پاس‌داشت و صیانت از کیان و هستی اسلام کوشید تا اسلام به همان شکل زمان رسول‌خداص حفظ گردد. جملات کوتاهی که ابوبکرtهنگام امتناع برخی از قبایل عرب از پرداخت زکات به بیت‌المال بر زبان آورد، با کتابی پرحجم و خطابه‌ای بلیغ و طولانی برابری می‌کند؛ وی فرمود: «دین، کامل شد و نزول وحی از آسمان منقطع گردید. پس آیا در دین کاستی بیاید و من زنده باشم؟!»[۹۰]


ابوبکرtدیدگاه‌های صحابهyرا درباره‌ی جهاد با مرتدان، مورد ارزیابی قرار داد و پس از گوش‌سپاری به نظرات صحابهtبر آن شد که با مرتدان بجنگد. ابوبکر صدیقtشخصیتی بود که همواره درست و به‌موقع تصمیم می‌گرفت و در آن موقعیت بحرانی نیز تصمیم بجایی گرفت و لحظه‌ای هم متردد و دودل نشد. باید دانست که تردید و دودلی، هیچ‌گاه دامنگیر ابوبکرtنشد و این، از ویژگی‌های بارز وی، در تمام مدت زندگانیش بود که در تصمیم‌گیر‌ی‌ها شک و دودلی به خود راه نمی‌داد.[۹۱]


به هر حال صحابهyبه قاطعیت ابوبکر صدیقtبرای جهاد با مرتدان پی بردند و دریافتند که وی، برای این کار مصمم است؛ ابوبکرtفرمود: «به خدا قسم اگر افساری را که (به عنوان زکات) به رسول‌خداص می‌دادند، از من بازدارند، به خاطر آن، با آنها می‌جنگم». تاریخ، این سخن تاریخی ابوبکرtرا برای ما حفظ نموده و گذر زمان، آن را از یادها نبرده است. کان و گوهرِ وجودی ابوبکر صدیقtدر جهاد با مرتدان، باشکوه‌ترین و زیباترین شکل پیشوای مؤمنی را به تصویر می‌کشد که برای قومش، جان‌فشانی می‌کند.ابوبکر صدیقtدر جهاد با مرتدان، بهترین استراتژی و راهبرد را در زمینه های روانی، دعوتی، اطلاعاتی، علمی و ارتباطی بکار برد. حسنtاستراتژی ابوبکر صدیقtرا در جریان رویارویی با مرتدان، به خوبی فرا گرفت که از مهمترین شاخص‌های آن می توان به موارد ذیل اشاره کرد:


·          برقراری نظم و امنیت در شبه جزیرهعربستان


شکی نیست که جهاد ابوبکر صدیقtبا مرتدان، تأثیر بسزایی در فهم و شناخت حسن بن علیtنسبت به مسایل و واقعیتهای جامعه به جای نهاد؛ چه از طریق مشاهده و چه از طریق شنیدن اتفاقات و رخدادهای دوران ابوبکر صدیقt. البته شاخص‌های سیاست خارجی ابوبکر صدیقtنیز نمایه‌ی واضح و روشنی برای نخبگان آن دوران، از جمله حسن بن علیtبه تصویر کشید. گفتنی است: در دوران خلافت ابوبکر صدیقtمهم‌ترین اهداف و شاخص‌های سیاست‌گزاری خارجی حکومت اسلامی به شرح زیر تبیین شد:


·   ارائه‌ی نمایی باشکوه و قدرتمند از اسلام به سایر ملت‌ها.


·    پیگیری فرمان رسول‌خداص درباره‌ی جهاد.


 عدالت‌گستری و مهرورزی درمیان مردم مناطق فتح‌شده.


  برداشتن هرگونه زور و اجبار از مردم.


برنامه‌ها و شیوه‌های جنگی ابوبکر صدیقtنیز جزو فرهنگ و ادبیات آن نسلی گردید که حسن بن علیtیکی از پیشاهنگان آن، بشمار می رفت. بازنگاهی به فتوحات دوران ابوبکر صدیقtاین امکان را فراهم می‌آورد تا اساسی‌ترین برنامه‌های جنگی این خلیفه‌ی بزرگوار و چگونگی کاربری اسباب و زمینه‌ها از سوی وی، به عنوان یک سنت الهی نمایان گشته و از چند و چون عوامل نزول نصرت و پیروزی مسلمانان در جریان فتوحات خلیفه‌ی اول آگاهی یابیم. برخی از این برنامه‌ها عبارتند از:


·          پرهیز از شتاب‌زدگی در ورود به قلمرو دشمن.


·          بسیج و فراخوان عمومی برای جهاد در راه خدا.


·         تشکیل نیروهای امداد و پشتیبانی.


·         هدفمند کردن جنگ.


·          اولویت‌بندی و سنجیدگی در عملیات نظامی.


·          عملکرد فرماندهان، سنجه‌ی عزل و نصب.


·          ایجاد تحول در شیوه‌های عملیاتی بر اساس شرایط.


·          بی‌نقص بودن خطوط ارتباطی خلیفه با فرماندهان لشکری.


·          فراست و تیزبینی خلیفه.


برنامه‌های عملیاتی فتوحات از همان نخست، برخاسته از فراست و هشیاری ابوبکر صدیقtو اندیشه‌ی استوار وی بود که می‌‌توان آن را پیامد همراهی ابوبکرtبا رسول‌خداص دانست که همواره از آموزه‌ها و رهنمودهای آن حضرتص بهره گرفت و دانستنی‌های زیادی کسب کرد و به همین سبب نیز توانست پس از رسول‌خداص در مقام خلافت، به بهترین نحو و با بصیرت تمام، انجام مسؤولیت نماید و به لشکریان اسلام، نصایح ارزنده‌ای ارائه کند و در مناسب‌ترین زمان‌ها که مجاهدان، در تنگنا قرار می‌گرفتند، برایشان نیروی کمکی بفرستد و از طریق جزم‌اندیشی و اراده‌ی استوار، یاری‌گرشان باشد.[۹۲]


حسن بن علیtبر اساس آموزه های قرآنی و رهنمودهای نبوی پرورش یافت و عملکرد خلفای راشدین و در رأسشان، ابوبکر صدیقyبیشترین بهره را برگرفت.


منبع: حسن مجتبی (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه پنجم) / مؤلف :دکتر علی صلابی / ترجمه: ابراهیم کیانی


[۱]-نسب قریش (۱/۲۳)؛ بخاری (۵/۹۳).


[۲]-لطائف المعارف، ص۱۱۴


[۳]-ابن‌هشام (۴/۳۲۳)


[۴]-القواصم من العواصم، ص۳۸


[۵]-بخاری، کتاب المغازی، شماره‌ی۴۴۵۲


[۶]-بخاری، کتاب فضائل الصحابه، شماره‌ی۳۶۶۸


[۷]-إستخلاف أبی‌بکر الصدیق، نوشته‌ی جمال عبدالهادی، ص۱۶۰


[۸]-دلائل النبوه از بیهقی (۷/۲۱۸)


[۹]-أبوبکر رجل الدوله، نوشته‌ی مجدی حمدی، ص۲۵


[۱۰]-إستخلاف أبی‌بکر الصدیق، ص۱۶۰


[۱۱]-بخاری، کتاب الجنائز، شماره‌ی۱۲۴۱


[۱۲]-التاریخ الإسلامی (۹/۲۱)


[۱۳]-عصر الخلافه الراشده از عمری، ص۴۰


[۱۴]-مرجع سابق، همان صفحه


[۱۵]-در متن، چنین آمده است: أنا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب؛ جذیل و عذیق، به چوب ضخیمی گفته می‌شود که در میانه‌ی پشت شتر نصب می‌کنند تا بر آن تکیه دهند و مرجب، کنایه از برجستگی و سرآمد بودن، دارد.‍[مترجم]


[۱۶]-بخاری، کتاب الحدود، شماره‌ی۶۸۳۰


[۱۷]-مسند أحمد (۱/۵)؛ الخلافه و الخلفاء از بهنساوی، ص۵۰


[۱۸]-المستدرک (۳/۶۶)؛ حاکم رحمه الله این روایت را صحیح دانسته و ذهبی رحمه الله نیز در صحت روایت با او موافق است.


[۱۹]-الأنصار فی العصر الراشدی، ص۱۰۸


[۲۰]-مرجع سابق، ص۱۰۹


[۲۱]-مرجع سابق، همان صفحه


[۲۲]-نمونه‌ای از این تلاش نابجا را می‌توانید در کتاب حیاه الإمام الحسن، نوشته‌ی باقر شریف قرشی، (۱/۱۲۳ تا ۱۳۹) ببینید.


[۲۳]-عقیده اهل السنه فی الصحابه (۲/۵۵۰)


[۲۴]-أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ از ابراهیم شعوط، ص۱۰۱؛ تاریخ طبری (۳/۲۰۷).


[۲۵]-نگا: تاریخ بغداد (۱۰/۲۳۰).


[۲۶]-الإبانه عن أصول الدیانه، ص۶۶٫


[۲۷]-کتاب الإرشاد، ص۳۶۱٫


[۲۸]-الإنصاف فیما یجب إعتقاده و لایجوز الجهل به، ص۶۵٫


[۲۹]-عقیده أهل السنه و الجماعه فی الصحابه (۲/۵۵۰).


[۳۰]-الخلافه و الخلفاء الراشدون، ص۱۶۳٫


[۳۱]-الخلافه و الخلفاء الراشدون، ص۶۶


[۳۲]-دراسات فی عهد النبوه و الخلافه الراشده، ص۲۵۶


[۳۳]-التاریخ الإسلامی (۹/۲۸)


[۳۴]-البدایه و النهایه (۶/۳۰۵)


 


[۳۵]-سنن أبی‌داود، شماره‌ی۳۴۶۲؛ آلبانی این حدیث را صحیح دانسته است.


[۳۶]-عینه، نوعی معامله‌ی ربوی است و منظور از گرفتن دم گاوها، چسبیدن به دنیا و کارهای دنیوی می‌باشد.


[۳۷]-صحیح ابن‌ماجه، از آلبانی (۲/۳۷۰)، شماره‌ی۴۰۱۹


[۳۸]-نام مکانی است.


[۳۹]-المرتضی نوشته‌ی ندوی، ص۹۷


[۴۰]-البدایه و النهایه (۶/۳۱۴و۳۱۵)


[۴۱]-نگاه کنید به: المرتضی، نوشته‌ی ندوی، ص۹۷


[۴۰-فضائل الصحابه (۱/۸۳)؛ سند آن، ضعیف است.


[۴۳]-نگا: مسند احمد (۱/۱۰۶، ۱۱۰، ۱۲۷).


[۴۴]-نگا: منهاج السنه (۳/۱۶۲).


[۴۵]-تاریخ طبری (۴/۶۴)؛ الشیعه و أهل البیت، ص۷۱


[۴۶]-الطبقات (۳/۲۰).


[۴۷]-همان.


[۴۸]-نگاه کنید به: کتاب الإرشاد، ص ۴۲۸؛ روایات صحیح، بیانگر این است که علیtیک روز پس از وفات رسول‌خداe(روز سه‌شنبه ۱۳ ربیع‌الاول) با ابوبکرtبیعت نموده است.(مترجم)


[۴۹]-الشیعه و أهل البیت، ص۷۲


[۵۰]-همان.


[۵۱]-المرتضی از ندوی، ص۹۸


[۵۲]-خلافه علی بن ابی‌طالب و ترتیب و تهذیب البدایه و النهایه از سلمی، ص۲۲٫


[۵۳-نگاه کنید به: المرتضی از ندوی، ص۹۸


[۵۴]-نگا: تاریخ یعقوبی (۲/۲۲۸).


[۵۵]-البدایه و النهایه (۶/۳۰۸)


[۵۶]-الکامل از ابن‌اثیر (۲/۲۲۶)


[۵۷]-الشوری بین الإصاله و المعاصره از عزالدین تمیمی، ص۸۲و۸۳


[۵۸]-ملامح الشوری فی الدعوه الإسلامیه، ص۲۵۷


[۵۹]-الشوری بین الإصاله و المعاصره، ص۸۳


[۶۰]-تاریخ طبری (۴/۴۵)


[۶۱]-تاریخ طبری (۴/۴۶)


[۶۲]-تاریخ طبری (۴/۴۶)


[۶۳]-آبل، منطقه‌ای در جنوب اردن است.


[۶۴]-تاریخ طبری (۴/۴۷)


[۶۵]-همان مرجع


[۶۶]-مرجع سابق؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۰۱


[۶۷]-قصه بعث أبی‌بکر جیش أسامه، ص۱۴


[۶۸]-الکامل (۲/۲۲۷)


[۶۹]-سوره‌ی اعراف، آیه‌ی۵۶


[۷۰]-شرح، آیه‌ی۵


[۷۱]-مسلم (۴/۲۲۹۵)


[۷۲]-قصه بعث أبی‌بکر جیش أسامه، ص۲۴


[۷۳]-قصه بعث أبی‌بکر جیش أسامه، ص۲۹


[۷۴]-البدایه و النهایه (۵/۲۱۳و۲۱۴)


[۷۵]-تاریخ طبری (۴/۴۵)


[۷۶]-قصه بعث أبی‌بکر جیش أسامه، ص۳۹


[۷۷]-تاریخ خلیفه بن خیاط، ص۱۰۰


[۷۸]-مرجع سابق، ص۴۴


[۷۹]-فتح الباری (۸/۱۴۶)


[۸۰]-قصه بعث أبی‌بکر جیش أسامه، ص۴۶


[۸۱]-مرجع سابق، ص۵۲


[۸۲]-قصه بعث أبی‌بکر جیش أسامه، ص۶۶


[۸۳]-مرجع سابق، ص۷۰


[۸۴]-تاریخ الدعوه إلی الإسلام، ص۲۶۹٫


[۸۵]-الصدیق، نوشته‌ی هیکل پاشا، ص۱۰۷٫


[۸۶]-تاریخ الدعوه إلی الإسلام، ص۲۷۰


[۸۷]-عبقریه الصدیق، ص۹۵


[۸۸]-حرکه الرده، نوشته‌ی دکتر علی عتوم، ص۱۶۸


[۸۹]-الشوری بین الإصاله و المعاصره، ص۸۶


[۹۰]-المرتضی، نوشته‌ی ندوی، ص۷۰؛ مشکاه المصابیح۶۰۳۴٫


[۹۱]-الشوری بین الإصاله و المعاصره، ص۸۷٫


[۹۲]-تاریخ الدعوه الی الاسلام، ص۳۳۶

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Muslimoon